در دل اهـل آسمـان غوغاست
ديده از اشك شوق چون درياست
لاله گون دشت و دامن صحراست
شاد و خشنود حضرت زهـرا ست
روز مـيـلاد زينـب كبـرا ست
آسمـان مي كند گـل افشـاني
چشـم زهـرا شـده چراغـاني
بلـبلانـند در غـزل خـوانـي
خنـده ي شوق بر لب گلهـاست
روز مـيـلاد زينـب كبـرا ست
شيعه برخيــز و شادمـاني كن
با دل عشـق همـزباني كــن
نو بهار آمده جوانــي كــن
لاله ها را ببين چمـن آراسـت
روز مـيـلاد زينـب كبـرا ست
حوريان مي روند و مي آينـد
بَر دَرِ شُـکر جبهـه مي سايند
جملگـي در صف تماشــايند
حلقه ي حوريـان اگر زيباست
روز مـيـلاد زينـب كبـرا ست
خنده گُل گرده بر لب حیـدر
حضـرت فاطمـه (س) شده مادر
شیعـه شادی بـه پا کُن و بنگر
جلوه ي عشق هر كجا پيـداست
روز مـيـلاد زينـب كبـرا ست
امشب از عشـق ناب بایـد گفت
از عفـاف و حجـاب بـاید گفت
از گُـل و از گـُلاب بایـد گفت
آمد آن گـل کـه زینت باباست
روز مـيـلاد زينـب كبـرا ست
پر طراوت ببين كه گلـزار است
ابر رحمت ببين گُهَربــار است
روز فرخنده ي پرستــار است
بزم شادي به هر كجا برپـاست
روز مـيـلاد زينـب كبـرا ست
فاطمه ! جـان من فــداي تو
آمـده مـونـسـي بـراي تو
آمـدم بـر در ســراي تــو
تا كه عيدي كنم ز تو درخواست
روز مـيـلاد زينـب كبـرا ست
محزون اصطهباناتی.
کانال رسمی اشعار علی اکبر شجعان.
https://telegram.me/mahzoon_shajaan
.
در سال 1367 تیمسار ستاری که فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را بر عهده داشت، به منظور تبریک سالروز میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) نامهای را به محضر حضرت امام خمینی(ره) ارسال میکند.
حضرت روح الله نیز با طبع بلند و ذوق الهی خویش، نامه فرزند برومندشان را با نگارش غزلی در هامش آن نامه، اینگونه پاسخ میدهند:
متن نامه شهید ستاری و شعر زیبای حضرت امام به این شرح است:
محضر مبارک امام امت و رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و فرمانده معظم کل قوا
حضرت امام خمینی مدظلهالعالی
با نهایت مسرت ولادت با سعادت بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا (س) را از طرف خود و کلیه پرسنل نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی به محضر مبارک آن حضرت تبریک و تهنیت عرض نموده و از درگاه خدواند متعال توفیق روزافزون مسلمین و سلامت و طول عمر آن بزرگوار را مسئلت مینمایم.
فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
سرتیپ منصور ستاری
پاسخ حضرت امام خمینی(ره)
* من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و اناالحق بزدم
همچو منصور ار سر دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مى آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
تا که کند سیر، مقامات را
مدح کند، مادر سادات را
گر، نه مدد از نظرِ وی رسد
خامه به طوف حرمش کی رسد؟
اختر تابنده بُرج شرف
گوهر رخشنده دُرج شرف
مایه فخریه خیرالبشر
دوستی و دشمنیاش، خیر و شر
ریزه خور سفره او، اولیا
در بَر او بر سَرِ پا، انبیا
روح نُبی ، جان نبی، ذات دین
کشته شده بر سرِ اثبات دین
در شرف و عفاف، الگو تویی
به بانوان، بزرگ بانو تویی
به بیقرین ، نیست قرین تو کَس
و گر کسی هست، علی هست و بس!
بود به دستور خدای اَحد
که مصطفی به دست تو، بوسه زد
جن و ملک، کمینه خیل توأند
خلق، عوالم به طُفیل توأند
حُب تو، شیرازه اُمّ الکتاب
سایهنشینِ مِهر تو، آفتاب
مقدم تو داده به خاک، اعتبار
فرش کند از تو به عرش، افتخار
هم ز سَران، خود پسرانت سَرند
هم، همه مفتخر زِ تو مادرند
در صف م، چو رسد گام تو
م دیگر شود از نام تو
بهگاه غم ذکر امامان، همه
فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه
دامن تو، حسین، میپرورَد
آنکه دل خدای هم میبرَد
فضه تو، معلم عالمی
که دارد از یَم کمالت نَمی
خانه تو گلبُن عشق و عفاف
به گِرد آن کعبه بوَد در طواف
صبر تو را نداشت ایوب، هم
اشک تو را نریخت یعقوب، هم
عبادت و خدمت تو، متصل
دسته دستاس ز دستت خجل
چشم ملَک، محو نماز شبت
گوش فلک، به نغمه یارَبت
#استاد_حاج_علی_انسانی
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
تا که کند سیر، مقامات را
مدح کند، مادر سادات را
گر، نه مدد از نظرِ وی رسد
خامه به طوف حرمش کی رسد؟
اختر تابنده بُرج شرف
گوهر رخشنده دُرج شرف
مایه فخریه خیرالبشر
دوستی و دشمنیاش، خیر و شر
ریزه خور سفره او، اولیا
در بَر او بر سَرِ پا، انبیا
روح نُبی ، جان نبی، ذات دین
کشته شده بر سرِ اثبات دین
در شرف و عفاف، الگو تویی
به بانوان، بزرگ بانو تویی
به بیقرین ، نیست قرین تو کَس
و گر کسی هست، علی هست و بس!
بود به دستور خدای اَحد
که مصطفی به دست تو، بوسه زد
جن و ملک، کمینه خیل توأند
خلق، عوالم به طُفیل توأند
حُب تو، شیرازه اُمّ الکتاب
سایهنشینِ مِهر تو، آفتاب
مقدم تو داده به خاک، اعتبار
فرش کند از تو به عرش، افتخار
هم ز سَران، خود پسرانت سَرند
هم، همه مفتخر زِ تو مادرند
در صف م، چو رسد گام تو
م دیگر شود از نام تو
بهگاه غم ذکر امامان، همه
فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه
دامن تو، حسین، میپرورَد
آنکه دل خدای هم میبرَد
فضه تو، معلم عالمی
که دارد از یَم کمالت نَمی
خانه تو گلبُن عشق و عفاف
به گِرد آن کعبه بوَد در طواف
صبر تو را نداشت ایوب، هم
اشک تو را نریخت یعقوب، هم
عبادت و خدمت تو، متصل
دسته دستاس ز دستت خجل
چشم ملَک، محو نماز شبت
گوش فلک، به نغمه یارَبت
#استاد_حاج_علی_انسانی
به روان تابناک شهید محسن حججی
قتلگاه است، خطر پشت خطر بسیار است
بگذارید ببُرّند. که سر بسیار است.
چشم وا کرد و نظر کرد به وجه اللهش
در خط عشق از این گونه نظر بسیار است
قیمت سر چقدر هست؟ کسی می داند؟
سر بازارچه اظهار نظر بسیار است
تیغ، حلق پسرش را که به مسلخ می برد
مادرش گفت: ببُرّید،. پسر بسیار است
همسرش گفت: دلم سوخته ، اما به خدا
از من سوخته هم سوخته تر بسیار است
پدرش خنده زد و ما همه دلگرم شدیم
مطمئنیم که این گونه پدر بسیار است
سر عباس روی نیزه هنرمندی کرد
بعد از عباس هنرمند و هنر بسیار است
جمع ما سوخته دل های فراوان دارد
بین ما سوختگان سوخته پر بسیار است
لشکر حمزه همین جاست، احد پابرجاست
بگذارید بدرّند، جگر بسیار است
های بگذار ببُرّند . جمل در پیش است
به خوارج برسانید. خبر بسیار است
نوبت گردن ملعون شما هم برسد
تیغ، انبوه و در این خیمه ، نفر بسیار است
خیمه ی سرخ حسینی سر جایش باقیست
بگذارید ببُرّند. که سر بسیار است.
ایوب پرندآور.جهرم
تقدیم
به روان تابناک شهید محسن حججی
قتلگاه است، خطر پشت خطر بسیار است
بگذارید ببُرّند. که سر بسیار است.
چشم وا کرد و نظر کرد به وجه اللهش
در خط عشق از این گونه نظر بسیار است
قیمت سر چقدر هست؟ کسی می داند؟
سر بازارچه اظهار نظر بسیار است
تیغ، حلق پسرش را که به مسلخ می برد
مادرش گفت: ببُرّید،. پسر بسیار است
همسرش گفت: دلم سوخته ، اما به خدا
از من سوخته هم سوخته تر بسیار است
پدرش خنده زد و ما همه دلگرم شدیم
مطمئنیم که این گونه پدر بسیار است
سر عباس روی نیزه هنرمندی کرد
بعد از عباس هنرمند و هنر بسیار است
جمع ما سوخته دل های فراوان دارد
بین ما سوختگان سوخته پر بسیار است
لشکر حمزه همین جاست، احد پابرجاست
بگذارید بدرّند، جگر بسیار است
های بگذار ببُرّند . جمل در پیش است
به خوارج برسانید. خبر بسیار است
نوبت گردن ملعون شما هم برسد
تیغ، انبوه و در این خیمه ، نفر بسیار است
خیمه ی سرخ حسینی سر جایش باقیست
بگذارید ببُرّند. که سر بسیار است.
ایوب پرندآور.جهرم
ای زِ روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا
ای که دریاست پیش توقطره
ای نمی از کرامتت دریا
ای مسلمان چشم تو آدم
شده روی تو قبله حوا
ای به طفلی فقیه هر مرجع
ای امام تمام عالم ها
به گمانم که حضرت موسی
نامتان را نوشته روی عصا
یاکه اصلا مسیح وقت شفا
می برد یاجواد نام تورا
اینهمه جود وفضل واحسان را
ارث بردی زمادرت زهرا
باگدایی تو بزرگ شدیم
یاعلی اکبر امام رضا
روز اول که یادمان کردند
ریزه خوار جوادمان کردند
یوسف رحیمی
بمناسبت هفته نماز جمعه :
تالطف دوست ملت ماراست رهنما
نور خداست در همه احوال رهگشا
روزي كه سربلند شدايران سرفراز
هرگز نداشت پشت و پناهي بجز خدا
درجسم خلق روح خدا تا دميده گشت
بخت بلند ملت ما يافت اعتلا
زنجيرهاي سلطه گران را ز هم گسست
وز قيد و بندِ بندگيِ خصم شد رها
از نو نهاد پايه ی عِز و وِقار خويش
وآنگاه زد تمام جهان را به حق صلا
شد منشأ هدايت مستضعفين دهر
افراشت با امام خويش به بام فلك لوا
نازل شد از قدوم ِامامِ مَلَك صفت
بسيار لطف و مرحمت از ذات كبريا
يك جلوه از عنايت بي حد كردگار
بودي نماز جمعه كه اكرام شد با ما
آري نماز جمعۀ دشمن شكن كه بود
جانمايه ی دفاع مقدس به جبهه ها
آري نماز جمعه كه گفتش رسول عشق:
باشد ز لطف حضرت حق حجِ بينوا
آري نماز جمعه كه بخشد به روزگار
اسلام را صلابت و اشرار را فنا
بيهوده نيست گر كه ز بُعد سياسي اش
روز جهاد هفته بناميم جمعه ها
خاصه اگر كه رهبر والا مقام عشق
ايراد مي كنند علي وار خطبه را
يا هر كجا شوند نمايندگان او
بر بزم بندگان خداوند روشنا
تا اين نماز جمعه دژ اتحاد ماست
دشمن نمي كند صف ما را ز هم جدا
از جمعه و نماز عبادي سياسي اش
غافل مشو دلا كه به جان مي دهد جلا
شکر خدا که از قبل نهضت امام
در شهر ما شده ست اقامه از ابتدا
تابيده گشت نور عنايات ايزدي
از يمن اين فریضه به شهر و دیار ما
شهري كه هست مظهر عشق و برادري
شهر جهاد و شهر شهيدان جانفدا ـ
گردیده بهرمند ز فرخنده عالمی
فرزانه و فروتن و فرزند حوزه ها
يعني جناب حجه الاسلام خاوري
رزمنده اي كه گشته در اين شهر مقتدا
با او كه يادگار شهيدان حوزه است
با او که رشد کرده در اين خطه سالها
با او که افتخار همین شهر هست و هست -
با مشکلات مختلف خلق آشنا
در سنگرجماعت و جمعه نموده نیز
همواره حق مسجد و محراب را ادا
گل مي كند به دامن محراب بندگی
اين عالم خطيب به ايراد خطبه ها
وز حضرتش به مردم ما خير مي رسد
هم مي شود ز خطۀ ما دفع هر بلا
اي مردم نجيب و شريف و ولايتي
اي مردم عزيز و فداكار و با وفا
بايد به هوش بوده همه ياري اش كنيم
تا حل كند به لطف خدا مشكلات ما
با اين امام جمعه و اين شور و این حضور
هر کس شنید وحدت ما گفت : مرحبا
با اتحاد خويش اطاعت از او كنيم
زيرا كه اوست بر همگان میر و مقتدا
اي بندگان پاك خداوند هر زمان
بزم نماز جمعۀ تان باد با صفا
بر لاله هاي پرپر خونين تان درود
اجر حضور و وحدتتان باد با خدا
علی اکبر شجعان
بقیّة الله آجَرَکَ الله
امشب هوای دیگری دارد مدینه
شور و نوای دیگری دارد مدینه
از سوز هجــر صـادق آل محمد
در دل عزای دیگری دارد مدینه
شد کشتــۀ زهر جفا فرزند زهرا
کرب و بلای دیگری دارد مدینه
بقیّةالله آجرک الله ـــــــــ یا حجةالله آجرک الله
افتاده از غم لرزه بر اندام هستی
آتش زده زهر جفا بر جان هستی
شور عزای صادق آل نبی شد
یا رستخیــز اکبـر و پایان هستی
آه جناب فاطمه از عرش اعظم
واحسرتا بگرفته در دامـان هستی
بقیّةالله آجرک الله ـــــــــ یا حجةالله آجرک الله
واحسرتــا واغربتــا از جور اعدا
پرپر گلی دیگـر شد از گلزار زهرا
در ســالروز مــاتم قـرآن ناطق
شد خیمۀ غم در دل هر شیعه برپا
مُدغَم شده شوّال با ماه محــرم
روئیــده گلهای غم اندر باغ دلهـا
بقیّةالله آجرک الله ـــــــــ یا حجةالله آجرک الله
از جـــور منصور ستمکار منـافق
لب بسته از فرمان دین قرآن ناطق
از کینه و جور و جفای تیره روزان
شد کشتــۀ زهر ستـم امام صـادق
اندر عــزای لاله های باغ زهـرا
لبریز خون گشته دل پـاک شقـایق
بقیّةالله آجرک الله ـــــــــ یا حجةالله آجرک الله
امشب دل پر نــور پیغمبر گرفته
ماتـم به عــرش کبـریـا حیـدر گرفته
در مــاتم جــانسوز بابا در مدینه
موسی ابن جعفر خون ز چشم تر گرفته
از رحلت جانـکاه نور چشـم زهرا
عــالم ز نو چتـــر عزا بر ســر گرفته
ای در خیمۀ مـاتم نشسته
صاحب زمــان زانوی غم در بر گرفته
بقیّةالله آجرک الله ـــــــــ یا حجةالله آجرک الله
علی اکبر شجعان
کانال رسمی اشعار علی اکبر شجعان
در سروش:
https://sapp.ir/shajaan_mahzoon
در ایتا:
https://eitaa.com/shajaan_mahzoon
**
غسل شهادت کرد و با شبنم اذان گفت
بعد از نماز صبح ، ذکر آسمان گفت
بوسید روی لاله را هنگام رفتن
در گوش لاله راز ، رازی جاودان گفت
هنگام رفتن سیب سرخ گونههایش
از سرخ ُمردن با شقایق داستان گفت
از خود برون زد مرد ، با « الله اکبر »
بر شعله زد ققنوس وار و ناگهان گفت :
« من زنده عشقم، شهید جاودانم »
این جملهها را َمرد سرخ و بی زبان گفت
او رفت ، اما تا ابد با لهجه عشق
ذکر بهشتی سیرتان را میتوان گفت
رضا اسماعیلی
بیاد کودکهای غزه وجوانان در بند فلسطین
حس غریب نی لبک دارد دل من
امشب هزار ویک ترک دارد دل من
از داغ کودکهای خونین بر تن خاک
زخم عمیقی در نمک دارد دل من
سیلاب اشک از دیده ام جار یست امشب
برگونه اشک نم نمک دارد دل من
آفت گرفته سبز دشت باغ زیتون
زخم از تبر ترس از شتک دارد دل من
قنداقه ها در زیر آوارند مدفون
در سینه داغ شاپرک دارد دل من
دیشب تمام قاصدکها بد خبر بود
چون صد خبر از قاصدک دارد دل من
ماغصب استبداد را خواندیم ودیدیم
ویران تر از زخم فدک دارد دل من
دل باتو تا پرواز آخر می زند پر
چون با تو دردی مشترک دارد دل من
محمد ضیا ئی پور استهبان
"وَالتّینِ وَالزَّیتون"؛ بمان ای"طورِسینین"
ای سرزمینِ نازنینِ ما "فلسطین"
سرشاخه ی سبزو گُهَرافشانِ زیتون،
خونین شوی هر روز و شب چون"دیرِ یاسین"
جانم فدای آسمانِ کودکانت
پَرپَر شوند از دامنت ناهید وپروین
صدهاعروس ازحجله ات آواره گشتند
ماهِ صیام ازخونشان گردیده آذین
کشتارِ طفلان ون با بمب وموشک
بدتر زِ "صبرا وشتیلا"های پیشین
"صهیون"جنایت می کند،"یانکی" حمایت
مرگا به جانی ها و یانکی های بی دین
غرب وعَرَب هردو جنایتکار وخائن
لعنت به کُلِّ ظالمین، هم آن و، هم این
دنیا شده بازیچه ی اوباشِ فاسق،
شورایِ امنیّت نگو!؛ دارُالمجانین.
با اِدّعای کذبِ اینها از "هلوکاست"
شیطان شود شرمنده ی افکارِننگین
این"بانکی مون"درخوابِ خرگوشی لمیده
پوشیده براندام خود وارونه پوستین!
ای شاخه ی زیتون مُقاوم باش وبرجا
درجا نَزَن؛ حتّی زِ بُمبارانِ سنگین
فرموده رَبَّ العالَمین، سوگندِ قرآن
تا بَرکَنَد از این زمین شرِّ شیاطین
#
با کُشته گر پُشته کنند از ما هزاران
هرگز نگردانیمُ روی از دین و آیین
فرموده ی روح خدا در گوش جانهاست:
بایدشود مَحو اَز زمین این عضوِ چرکین
یک روز اگر از عُمرِ دنیا مانده باشد،
آید امامِ مُنتقِم آن یارِ دیرین
حالا که برجا مانده "غزّه" تلّی ازخاک
نابودیِ دشمن بُوَد تسکین وتمکین
سونامیِ کشتارِغزّه جانگداز است
بر جانِ "صهیون" صدهزاران لعن ونفرین
غلامرضا مهدوی
استهبان
هر كه یک دفعه سر این سفره مهمان میشود
مور هم باشد اگر روزی سلیمان میشود
سر به زیر انداختن ذاتش توسل كردن است
دردها در این حرم ناگفته درمان میشود
این كریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیک
نام مادر كه وسط باشد دو چندان میشود
ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید
در رجب ها كاظمین ما خراسان میشود
نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری
هر كه میبیند تو را، از نو مسلمان میشود
نسل موسایی تو طبع مسیحا داشتند
یک نفر از آن همه پیر جماران میشود
این دلِ ما، سینه ی ما، عرش ما، حتی بهشت
هر كجا موسی بن جعفر نیست زندان میشود
نیستم آهو ولی سگ هم به دردی میخورد
لااقل یک گوشه از صحنت نگهبان میشود
هر كه یک دفعه سر این سفره مهمان میشود
مور هم باشد اگر روزی سلیمان میشود
سر به زیر انداختن ذاتش توسل كردن است
دردها در این حرم ناگفته درمان میشود
این كریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیک
نام مادر كه وسط باشد دو چندان میشود
ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید
در رجب ها كاظمین ما خراسان میشود
نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری
هر كه میبیند تو را، از نو مسلمان میشود
نسل موسایی تو طبع مسیحا داشتند
یک نفر از آن همه پیر جماران میشود
این دلِ ما، سینه ی ما، عرش ما، حتی بهشت
هر كجا موسی بن جعفر نیست زندان میشود
نیستم آهو ولی سگ هم به دردی میخورد
لااقل یک گوشه از صحنت نگهبان میشود
ای زِ روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا
ای که دریاست پیش توقطره
ای نمی از کرامتت دریا
ای مسلمان چشم تو آدم
شده روی تو قبله حوا
ای به طفلی فقیه هر مرجع
ای امام تمام عالم ها
به گمانم که حضرت موسی
نامتان را نوشته روی عصا
یاکه اصلا مسیح وقت شفا
می برد یاجواد نام تورا
اینهمه جود وفضل واحسان را
ارث بردی زمادرت زهرا
باگدایی تو بزرگ شدیم
یاعلی اکبر امام رضا
روز اول که یادمان کردند
ریزه خوار جوادمان کردند
یوسف رحیمی
بمناسبت هفته نماز جمعه :
تالطف دوست ملت ماراست رهنما
نور خداست در همه احوال رهگشا
روزي كه سربلند شدايران سرفراز
هرگز نداشت پشت و پناهي بجز خدا
درجسم خلق روح خدا تا دميده گشت
بخت بلند ملت ما يافت اعتلا
زنجيرهاي سلطه گران را ز هم گسست
وز قيد و بندِ بندگيِ خصم شد رها
از نو نهاد پايه ی عِز و وِقار خويش
وآنگاه زد تمام جهان را به حق صلا
شد منشأ هدايت مستضعفين دهر
افراشت با امام خويش به بام فلك لوا
نازل شد از قدوم ِامامِ مَلَك صفت
بسيار لطف و مرحمت از ذات كبريا
يك جلوه از عنايت بي حد كردگار
بودي نماز جمعه كه اكرام شد با ما
آري نماز جمعۀ دشمن شكن كه بود
جانمايه ی دفاع مقدس به جبهه ها
آري نماز جمعه كه گفتش رسول عشق:
باشد ز لطف حضرت حق حجِ بينوا
آري نماز جمعه كه بخشد به روزگار
اسلام را صلابت و اشرار را فنا
بيهوده نيست گر كه ز بُعد سياسي اش
روز جهاد هفته بناميم جمعه ها
خاصه اگر كه رهبر والا مقام عشق
ايراد مي كنند علي وار خطبه را
يا هر كجا شوند نمايندگان او
بر بزم بندگان خداوند روشنا
تا اين نماز جمعه دژ اتحاد ماست
دشمن نمي كند صف ما را ز هم جدا
از جمعه و نماز عبادي سياسي اش
غافل مشو دلا كه به جان مي دهد جلا
شکر خدا که از قبل نهضت امام
در شهر ما شده ست اقامه از ابتدا
تابيده گشت نور عنايات ايزدي
از يمن اين فریضه به شهر و دیار ما
شهري كه هست مظهر عشق و برادري
شهر جهاد و شهر شهيدان جانفدا ـ
گردیده بهرمند ز فرخنده عالمی
فرزانه و فروتن و فرزند حوزه ها
يعني جناب حجه الاسلام خاوري
رزمنده اي كه گشته در اين شهر مقتدا
با او كه يادگار شهيدان حوزه است
با او که رشد کرده در اين خطه سالها
با او که افتخار همین شهر هست و هست -
با مشکلات مختلف خلق آشنا
در سنگرجماعت و جمعه نموده نیز
همواره حق مسجد و محراب را ادا
گل مي كند به دامن محراب بندگی
اين عالم خطيب به ايراد خطبه ها
وز حضرتش به مردم ما خير مي رسد
هم مي شود ز خطۀ ما دفع هر بلا
اي مردم نجيب و شريف و ولايتي
اي مردم عزيز و فداكار و با وفا
بايد به هوش بوده همه ياري اش كنيم
تا حل كند به لطف خدا مشكلات ما
با اين امام جمعه و اين شور و این حضور
هر کس شنید وحدت ما گفت : مرحبا
با اتحاد خويش اطاعت از او كنيم
زيرا كه اوست بر همگان میر و مقتدا
اي بندگان پاك خداوند هر زمان
بزم نماز جمعۀ تان باد با صفا
بر لاله هاي پرپر خونين تان درود
اجر حضور و وحدتتان باد با خدا
علی اکبر شجعان
بقیّة الله آجَرَکَ الله
امشب هوای دیگری دارد مدینه
شور و نوای دیگری دارد مدینه
از سوز هجــر صـادق آل محمد
در دل عزای دیگری دارد مدینه
شد کشتــۀ زهر جفا فرزند زهرا
کرب و بلای دیگری دارد مدینه
بقیّةالله آجرک الله ـــــــــ یا حجةالله آجرک الله
افتاده از غم لرزه بر اندام هستی
آتش زده زهر جفا بر جان هستی
شور عزای صادق آل نبی شد
یا رستخیــز اکبـر و پایان هستی
آه جناب فاطمه از عرش اعظم
واحسرتا بگرفته در دامـان هستی
بقیّةالله آجرک الله ـــــــــ یا حجةالله آجرک الله
واحسرتــا واغربتــا از جور اعدا
پرپر گلی دیگـر شد از گلزار زهرا
در ســالروز مــاتم قـرآن ناطق
شد خیمۀ غم در دل هر شیعه برپا
مُدغَم شده شوّال با ماه محــرم
روئیــده گلهای غم اندر باغ دلهـا
بقیّةالله آجرک الله ـــــــــ یا حجةالله آجرک الله
از جـــور منصور ستمکار منـافق
لب بسته از فرمان دین قرآن ناطق
از کینه و جور و جفای تیره روزان
شد کشتــۀ زهر ستـم امام صـادق
اندر عــزای لاله های باغ زهـرا
لبریز خون گشته دل پـاک شقـایق
بقیّةالله آجرک الله ـــــــــ یا حجةالله آجرک الله
امشب دل پر نــور پیغمبر گرفته
ماتـم به عــرش کبـریـا حیـدر گرفته
در مــاتم جــانسوز بابا در مدینه
موسی ابن جعفر خون ز چشم تر گرفته
از رحلت جانـکاه نور چشـم زهرا
عــالم ز نو چتـــر عزا بر ســر گرفته
ای در خیمۀ مـاتم نشسته
صاحب زمــان زانوی غم در بر گرفته
بقیّةالله آجرک الله ـــــــــ یا حجةالله آجرک الله
علی اکبر شجعان
کانال رسمی اشعار علی اکبر شجعان
در سروش:
https://sapp.ir/shajaan_mahzoon
در ایتا:
https://eitaa.com/shajaan_mahzoon
عاشورا تابلویی است که در آن شعر زیبای عشق را با خون نگاشته اند .
حضرت امام ای
قابل توجه شعرای گرامی استان فارس
بیست و چهارمین مراسم
شب شعر عاشورا
۱۳ محرم - شهرستان استهبان
آخرین مهلت ارسال شعر
شنبه ۲۴ شهریور ( ۵ محرم )
علاقمندان می توانند آثار خود را در قالبهای مختلف شعری از طریق سایت ادبی شهید رابع به آدرس:
http://www.rabe.ir/
(بخش تماس با ما)
یا از طریق واتساپ به شماره
09174134425 ارسال نمایند
ستاد مردمی شبهای شعر اهل بیت (ع) - شهرستان استهبان
17 شهریور برای تاریخ انقلاب اسلامی ایران روزی تاثیرگذار و مهم است. این روز و واقعه مهم در آثار فرهنگی و هنری ما نیز نمود داشته است. از جمله سرود ماندگاری که استاد حمید سبزواری برای آن نوشت و توسط حمید شاهنگیان آهنگسازی و اجرا شد:
درود درود به روان پاک شهید راه خدا
درود درود به جوان که کشته شد به میدان شهدا
درود درود به تمام شهیدان کرب و بلا
درود درود، درود بر خمینی روح خدا
ای که پرپر کنی جوانهها
میزنی آتشی به خانهها
میکشی خلق مسلم خدا
تا که خود پرکنی خزانه ها
17 شهرور روز ننگ توست
17 شهرور افتخار ماست
سرودی که شاهنگیان درباره ساخت آن به جامجم میگوید: شرایط سال آخر پیروزی انقلاب و همچنین ماههای آغازین این پیروزی به گونهای بود که باید در تمام عرصهها با تمام توان وارد میدان میشدیم. من برای بسیاری از رویدادها و اصول انقلاب کار کردم؛ مثلا برای سالگرد 17 شهریور 58 آقای سبزواری شعر «آدینه خونبار» را ساخت و در اختیار من قرار داد. شعر به مرکز موسیقی صداوسیما رفت تا آهنگسازی شود، ولی تا چند روز مانده به سالگرد 17 شهریور هیچ اثری تولید نشد و وقتی پیگیری کردیم گفتند شعر ملودیبردار نیست. برافروختم و شخصا با آقای سبزواری تماس گرفتم و گفتم مطلع شعر را یادتان هست و ایشان در پاسخ تمام شعر را مجدد خواندند و من نیز یادداشت کردم و بسرعت با گروه سرودی که قبلا کار کرده بودم هماهنگ کردیم تا جمع شوند. من یک بند سرود را آماده کردم و تا شب سرود را ساختم. اعضای گروه شبانه سرود را در استودیوی صداوسیما خواندند.
او درباره ویژگیهای این سرود هم توضیح میدهد: خطاب اصلی سرود با شاه خائن بود و با درود بر روان پاک شهدا و شهیدانی که در میدان شهدا کشته شده بودند، آغاز میشد و به شاه میگفت جوانان را پَرپَر میکنی و روز 17 شهریور روز ننگ توست و 17 شهریور افتخار ماست و هدف اصلی و نهایی سرود این بود که نامی از شهدای 17 شهریور در یادها بماند و مردم بتوانند با خواندن این سرودها اتحاد و همنوایی بیشتری پیدا کنند.
از جان گذشته بود
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصلهها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
باران اشک بود و عطش شعله میکشید
آب از سر تمام بیابان گذشته بود
آتش، گرفته بود و سر از پا نمیشناخت
از خیمههای بی سر و سامان گذشته بود.
اما هنوز آتش در را به یاد داشت
آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
میدید آیه آیهٔ آن زیر دست و پاست
کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود
زینب هزاربار خودش هم شهید شد
از بس که از کنار شهیدان گذشته بود
بر صفحههای سرخ مقاتل نوشتهاند
این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
احمد_علوی
سایت ادبی شهید رابع استهبان
عاشورا تابلویی است که در آن شعر زیبای عشق را با خون نگاشته اند.
''حضرت امام ای''
باپیوستن به این سایت، دفتری از آثار ادبی برای خود بازکنید و از آثار دیگر فرهیختگان استفاده کنید:
شاعران گرامی که اشعار خود را در انجمن سایت ارسال نمایند با اولویت در صفحه اول سایت قرار خواهد گرفت.
عاشورا تابلویی است که در آن شعر زیبای عشق را با خون نگاشته اند .
حضرت امام ای
قابل توجه شعرای گرامی استان فارس
بیست و چهارمین مراسم
شب شعر عاشورا
۱۳ محرم - شهرستان استهبان
آخرین مهلت ارسال شعر
شنبه ۲۴ شهریور ( ۵ محرم )
علاقمندان می توانند آثار خود را در قالبهای مختلف شعری از طریق سایت ادبی شهید رابع به آدرس:
http://www.rabe.ir/
(بخش تماس با ما)
یا از طریق واتساپ به شماره
09174134425 ارسال نمایند
ستاد مردمی شبهای شعر اهل بیت (ع) - شهرستان استهبان
17 شهریور برای تاریخ انقلاب اسلامی ایران روزی تاثیرگذار و مهم است. این روز و واقعه مهم در آثار فرهنگی و هنری ما نیز نمود داشته است. از جمله سرود ماندگاری که استاد حمید سبزواری برای آن نوشت و توسط حمید شاهنگیان آهنگسازی و اجرا شد:
درود درود به روان پاک شهید راه خدا
درود درود به جوان که کشته شد به میدان شهدا
درود درود به تمام شهیدان کرب و بلا
درود درود، درود بر خمینی روح خدا
ای که پرپر کنی جوانهها
میزنی آتشی به خانهها
میکشی خلق مسلم خدا
تا که خود پرکنی خزانه ها
17 شهرور روز ننگ توست
17 شهرور افتخار ماست
سرودی که شاهنگیان درباره ساخت آن به جامجم میگوید: شرایط سال آخر پیروزی انقلاب و همچنین ماههای آغازین این پیروزی به گونهای بود که باید در تمام عرصهها با تمام توان وارد میدان میشدیم. من برای بسیاری از رویدادها و اصول انقلاب کار کردم؛ مثلا برای سالگرد 17 شهریور 58 آقای سبزواری شعر «آدینه خونبار» را ساخت و در اختیار من قرار داد. شعر به مرکز موسیقی صداوسیما رفت تا آهنگسازی شود، ولی تا چند روز مانده به سالگرد 17 شهریور هیچ اثری تولید نشد و وقتی پیگیری کردیم گفتند شعر ملودیبردار نیست. برافروختم و شخصا با آقای سبزواری تماس گرفتم و گفتم مطلع شعر را یادتان هست و ایشان در پاسخ تمام شعر را مجدد خواندند و من نیز یادداشت کردم و بسرعت با گروه سرودی که قبلا کار کرده بودم هماهنگ کردیم تا جمع شوند. من یک بند سرود را آماده کردم و تا شب سرود را ساختم. اعضای گروه شبانه سرود را در استودیوی صداوسیما خواندند.
او درباره ویژگیهای این سرود هم توضیح میدهد: خطاب اصلی سرود با شاه خائن بود و با درود بر روان پاک شهدا و شهیدانی که در میدان شهدا کشته شده بودند، آغاز میشد و به شاه میگفت جوانان را پَرپَر میکنی و روز 17 شهریور روز ننگ توست و 17 شهریور افتخار ماست و هدف اصلی و نهایی سرود این بود که نامی از شهدای 17 شهریور در یادها بماند و مردم بتوانند با خواندن این سرودها اتحاد و همنوایی بیشتری پیدا کنند.
هر كه یک دفعه سر این سفره مهمان میشود
مور هم باشد اگر روزی سلیمان میشود
سر به زیر انداختن ذاتش توسل كردن است
دردها در این حرم ناگفته درمان میشود
این كریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیک
نام مادر كه وسط باشد دو چندان میشود
ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید
در رجب ها كاظمین ما خراسان میشود
نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری
هر كه میبیند تو را، از نو مسلمان میشود
نسل موسایی تو طبع مسیحا داشتند
یک نفر از آن همه پیر جماران میشود
این دلِ ما، سینه ی ما، عرش ما، حتی بهشت
هر كجا موسی بن جعفر نیست زندان میشود
نیستم آهو ولی سگ هم به دردی میخورد
لااقل یک گوشه از صحنت نگهبان میشود
روزیَم را از سرِ خوانِ کرم برداشتم
از تو چیزی کم نیامد هرچه هم برداشتم
روز م که شود، بسیار حسرت میخورم
که چرا از سفره های روضه کم برداشتم
نیست محدودِ به دنیا عشق من بر اهل بیت
از ازل عشقی به اولاد پیمبر داشتم
با تفکرهای پوچ و شبههها جنگیدهام
در دفاعِ از حریم تو قلم برداشتم
احترام دستمال اشک روضه لازم است
هرکجا افتاد آنرا محترم برداشتم
ذره ای از ماتم داغ عظیمت کم نشد
هرچه هم از روی قلب خویش غم برداشتم
خواستم مردم ببینند آمدم پابوس تو
عکس های یادگاری از حرم برداشتم
هر زمانی از مسیر مستقیمت کج شدم
گام در بیراههای پُر پیچ و خم برداشتم
گرچه آلوده است دستم به گناه اما حسین.
.با همین دستم برای تو علم برداشتم
با همین پایی که رفتم سوی جرم و معصیت
از نجف تا کربلای تو قدم برداشتم
شمر را در شعر از گودال بیرون کردهام
نام او را از میان دفترم برداشتم
آرش براری
السلامُ علیکَ یا اوّلَ قَتیلٍ من نسل خیرِ سلیل من سُلالَةِ ابراهیم الخَلیل
ای تجلی صفات همه ی برترها
چه قدر سخت بود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها
پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بینداز به پشت سرها
سر راهت پسرم تا درِ آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها
بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها
مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها
حال اگر آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها
زودتر از همه آماده شدی، یعنی که:
"آن چنان خسته نگشته است تن لشگرها
آن چنان کهنه نگشته است سم مرکبها
آن چنان کند نگشته است لب خنجرها"
چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها
آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده
علیِ اکبر من شد علیِ اکبرها
گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگرها
با عبای نبوی کار کمی راحت شد
ور نه سخت است تکان دادن پیغمبرها
علی اکبر لطیفیان
شاعرۀ اهل فلسطین که خود خواهر شهید است شعری را درباره کودکان سرزمینش سروده و در همایش "آسمان بچهها" ارائه کرد که در زیر مشاهده میکنید:
چرا این کودکان به سمت گلولههای مقیم در تفنگها گام برمیدارند؟
چرا تفنگها در دستهایشان اقامت گزیدهاند؟
کودکان فلسطینی خندههایشان غایب است.
خندههایشان به سفر رفتهاند؛
به زادگاهشان که شاهد شادیهای و سرگرمیهایشان بوده است؛
به تابهایی که روهایشان را به دور دستها میبرده
و باز آنان را به کنه شادیها بازمیآورد.
اینک درد،
مقیم قلب من است و به خاطر کودکانی که ردای طفولیت را از تن گرفتهاند،
کودکانی که شولای مردانه به تن سپردهاند
و خطوط چهرهشان را دلاوریها ترسیم میکند.
چشمان کودکان وطن من از معصومیتهای کوچک، رویاهایی بزرگ میبافد.
در گسترهای تنگ که گرداگردش دیوار کشیدهاند.
کودکانی که هنوز زبان دریا را نمیدانند اما سواری بر توسن موج را چرا.
کودکانی که آبهای شور آنان را به اعماق میکشد
اما دریا فریاد میزنند و از بردن کودکان به ژرفاها ابا دارند.
آیا خندههای کودکانه با فرو رفتن خورشید غروب خواهد کرد؟
آیا یاران از یاران جدا خواهند شد؟
اما این دخترک وطن من است؛
شکوفهای بر شاخه ای سبز به نام فلسطین.
دستی کوچک به رنگها چنگ میزند.
در هوا رهایش میکند.
رنگ در آسمان قصههابه پرواز درمیآید.
با رنگ، خطوطی برای چهره خود رسم میکند.
خندهای معصومانه خاکستر زمینه را میروبد
و از دود باروت، پاکیزه میگرداند.
دست کودک به جستجوی بقایای یارانش میرود
شاید بتواند با رنگهایش خروش شرارت آینده را شکست دهد.
کودکان غزه قصههای شاد میخوانند.
روز تولدمان را روی آسفالت خیابانهایمان نوشتیم.
قدمهای خود را روی خیابانها نقش زدیم.
ما میدویم و از باد جلوتر میزنیم.
از تپهها فرش میسازیم.
غلت میزنیم.
خندهها را بلندتر میکنیم تا هیاهویی در باد شوند،
تا رازهای ما را پنهان کنند.
بُشرا اَبوشرار
کلام رهبری:
هفته دفاع مقدس نمودار مجموعهای از برجستهترین افتخارات ملت ایران در دفاع از مرزهای میهن اسلامی و جانفشانی دلاورانه در پای پرچم برافراشته اسلام و قرآن است. در این مجموعه تابناک، درخشندهترین و نفیسترین نگین گرانبها یاد و خاطره شهیدان است. آنها جوانان و جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفهی بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هر ملتی که چنین دلاوران آگاه و شجاعی را در دامان خود پرورده باشد حق دارد به آنان ببالد و آنان را الگوی تربیت جوانان خود در همه دورانها بداند.
روزیَم را از سرِ خوانِ کرم برداشتم
از تو چیزی کم نیامد هرچه هم برداشتم
روز م که شود، بسیار حسرت میخورم
که چرا از سفره های روضه کم برداشتم
نیست محدودِ به دنیا عشق من بر اهل بیت
از ازل عشقی به اولاد پیمبر داشتم
با تفکرهای پوچ و شبههها جنگیدهام
در دفاعِ از حریم تو قلم برداشتم
احترام دستمال اشک روضه لازم است
هرکجا افتاد آنرا محترم برداشتم
ذره ای از ماتم داغ عظیمت کم نشد
هرچه هم از روی قلب خویش غم برداشتم
خواستم مردم ببینند آمدم پابوس تو
عکس های یادگاری از حرم برداشتم
هر زمانی از مسیر مستقیمت کج شدم
گام در بیراههای پُر پیچ و خم برداشتم
گرچه آلوده است دستم به گناه اما حسین.
.با همین دستم برای تو علم برداشتم
با همین پایی که رفتم سوی جرم و معصیت
از نجف تا کربلای تو قدم برداشتم
شمر را در شعر از گودال بیرون کردهام
نام او را از میان دفترم برداشتم
آرش براری
السلامُ علیکَ یا اوّلَ قَتیلٍ من نسل خیرِ سلیل من سُلالَةِ ابراهیم الخَلیل
ای تجلی صفات همه ی برترها
چه قدر سخت بود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها
پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بینداز به پشت سرها
سر راهت پسرم تا درِ آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها
بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها
مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها
حال اگر آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها
زودتر از همه آماده شدی، یعنی که:
"آن چنان خسته نگشته است تن لشگرها
آن چنان کهنه نگشته است سم مرکبها
آن چنان کند نگشته است لب خنجرها"
چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها
آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده
علیِ اکبر من شد علیِ اکبرها
گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگرها
با عبای نبوی کار کمی راحت شد
ور نه سخت است تکان دادن پیغمبرها
علی اکبر لطیفیان
عاشورا تابلویی است که در آن شعر زیبای عشق را با خون نگاشته اند .
حضرت امام ای
قابل توجه شعرای گرامی استان فارس
بیست و چهارمین مراسم
شب شعر عاشورا
۱۳ محرم - شهرستان استهبان
آخرین مهلت ارسال شعر
شنبه ۲۴ شهریور ( ۵ محرم )
علاقمندان می توانند آثار خود را در قالبهای مختلف شعری از طریق سایت ادبی شهید رابع به آدرس:
http://www.rabe.ir/
(بخش تماس با ما)
یا از طریق واتساپ به شماره
09174134425 ارسال نمایند
ستاد مردمی شبهای شعر اهل بیت (ع) - شهرستان استهبان
شاعرۀ اهل فلسطین که خود خواهر شهید است شعری را درباره کودکان سرزمینش سروده و در همایش "آسمان بچهها" ارائه کرد که در زیر مشاهده میکنید:
چرا این کودکان به سمت گلولههای مقیم در تفنگها گام برمیدارند؟
چرا تفنگها در دستهایشان اقامت گزیدهاند؟
کودکان فلسطینی خندههایشان غایب است.
خندههایشان به سفر رفتهاند؛
به زادگاهشان که شاهد شادیهای و سرگرمیهایشان بوده است؛
به تابهایی که روهایشان را به دور دستها میبرده
و باز آنان را به کنه شادیها بازمیآورد.
اینک درد،
مقیم قلب من است و به خاطر کودکانی که ردای طفولیت را از تن گرفتهاند،
کودکانی که شولای مردانه به تن سپردهاند
و خطوط چهرهشان را دلاوریها ترسیم میکند.
چشمان کودکان وطن من از معصومیتهای کوچک، رویاهایی بزرگ میبافد.
در گسترهای تنگ که گرداگردش دیوار کشیدهاند.
کودکانی که هنوز زبان دریا را نمیدانند اما سواری بر توسن موج را چرا.
کودکانی که آبهای شور آنان را به اعماق میکشد
اما دریا فریاد میزنند و از بردن کودکان به ژرفاها ابا دارند.
آیا خندههای کودکانه با فرو رفتن خورشید غروب خواهد کرد؟
آیا یاران از یاران جدا خواهند شد؟
اما این دخترک وطن من است؛
شکوفهای بر شاخه ای سبز به نام فلسطین.
دستی کوچک به رنگها چنگ میزند.
در هوا رهایش میکند.
رنگ در آسمان قصههابه پرواز درمیآید.
با رنگ، خطوطی برای چهره خود رسم میکند.
خندهای معصومانه خاکستر زمینه را میروبد
و از دود باروت، پاکیزه میگرداند.
دست کودک به جستجوی بقایای یارانش میرود
شاید بتواند با رنگهایش خروش شرارت آینده را شکست دهد.
کودکان غزه قصههای شاد میخوانند.
روز تولدمان را روی آسفالت خیابانهایمان نوشتیم.
قدمهای خود را روی خیابانها نقش زدیم.
ما میدویم و از باد جلوتر میزنیم.
از تپهها فرش میسازیم.
غلت میزنیم.
خندهها را بلندتر میکنیم تا هیاهویی در باد شوند،
تا رازهای ما را پنهان کنند.
بُشرا اَبوشرار
کلام رهبری:
هفته دفاع مقدس نمودار مجموعهای از برجستهترین افتخارات ملت ایران در دفاع از مرزهای میهن اسلامی و جانفشانی دلاورانه در پای پرچم برافراشته اسلام و قرآن است. در این مجموعه تابناک، درخشندهترین و نفیسترین نگین گرانبها یاد و خاطره شهیدان است. آنها جوانان و جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفهی بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هر ملتی که چنین دلاوران آگاه و شجاعی را در دامان خود پرورده باشد حق دارد به آنان ببالد و آنان را الگوی تربیت جوانان خود در همه دورانها بداند.
روزیَم را از سرِ خوانِ کرم برداشتم
از تو چیزی کم نیامد هرچه هم برداشتم
روز م که شود، بسیار حسرت میخورم
که چرا از سفره های روضه کم برداشتم
نیست محدودِ به دنیا عشق من بر اهل بیت
از ازل عشقی به اولاد پیمبر داشتم
با تفکرهای پوچ و شبههها جنگیدهام
در دفاعِ از حریم تو قلم برداشتم
احترام دستمال اشک روضه لازم است
هرکجا افتاد آنرا محترم برداشتم
ذره ای از ماتم داغ عظیمت کم نشد
هرچه هم از روی قلب خویش غم برداشتم
خواستم مردم ببینند آمدم پابوس تو
عکس های یادگاری از حرم برداشتم
هر زمانی از مسیر مستقیمت کج شدم
گام در بیراههای پُر پیچ و خم برداشتم
گرچه آلوده است دستم به گناه اما حسین.
.با همین دستم برای تو علم برداشتم
با همین پایی که رفتم سوی جرم و معصیت
از نجف تا کربلای تو قدم برداشتم
شمر را در شعر از گودال بیرون کردهام
نام او را از میان دفترم برداشتم
آرش براری
عاشورا تابلویی است که در آن شعر زیبای عشق را با خون نگاشته اند .
حضرت امام ای
قابل توجه شعرای گرامی استان فارس
بیست و چهارمین مراسم
شب شعر عاشورا
۱۳ محرم - شهرستان استهبان
آخرین مهلت ارسال شعر
شنبه ۲۴ شهریور ( ۵ محرم )
علاقمندان می توانند آثار خود را در قالبهای مختلف شعری از طریق سایت ادبی شهید رابع به آدرس:
http://www.rabe.ir/
(بخش تماس با ما)
یا از طریق واتساپ به شماره
09174134425 ارسال نمایند
ستاد مردمی شبهای شعر اهل بیت (ع) - شهرستان استهبان
از سـفـر می آئی و رنـج سـفــر می آوری
بـهـر ديـدار بـرادر چـشــم تـر می آوری
جز حسينت هيچكس باور نمی كرد اينچنين
كـه دَمار از روزگــار خصــم در می آوری
هيچكس باور نمی كرد اينكه با داغ حسين
لحظه ای عُمر اسارت را بـه سـر می آوری
يا بـه هـرجا با غريو خطبـه ی خورشيدی ات
از بــرای خـرمن ظــالـم شَـــرر می آوری
اربعيـنی داغ هجــران را تحمُــل كرده ای
اينك از ره می رسی ، خونِ جگر می آوری
سر بـه روی شـانـه ی خـاك برادر می نهی
مثـل نِی از پَــرده ی دل نـالـه بر می آوری
اشك می ريزی ، فغان سر می دهی با سوز و آه
تـا كـه ظلـم ظالمـان را در نظــر می آوری
در كـنـار علقـمـه هنگـامه بـر پــا می كني
بـرلب آب روان اشــك بـَصَــر می آوری
خـوش روايت می كنی سـوز دل ام البنین
تا كـه ناله زينب از سـوز جگــر می آوری
بـر مـزار لا له هـــای پـرپـر دشـت بــلا
بلبــلانِ خستـه ی بشكسـتـه پَـــر می آوری
انـقــلابی تازه بر پـا می كنی در سيـنـه ها
نــام ليـــلا را سـر قـبـر پسـر می آوری
بی رقيه می رسی از راه و بـا اندوه و درد
كـودكـان را بَهـــرِ ديــدار پــدر می آوری
ای سفيـر انقلاب سـرخ عاشـورا ، ز شـام
می رسی وَ ز طفـل بی بـابـا خبـر می آوری
اسیری,
داغ هفتاد و دو گل در سيـنه داری وَ ز سفر
بــا سپــاه صبـر پيـغـام ظَـفَـــر می آوری
گرچه ای بانو اسيـری رفته ای ؛ اما ز شـام
با جهـاد خويش گلبــانگ سحـر می آوری
از سفـر می آئی و شمشيـر سـرخ انتقـام
از بـرای حـجـت ثـانی عَـشَـــر می آوری
علی اکبر شجعان
محزون اصطهباناتی.
کانال رسمی اشعار علی اکبر شجعان.
تلگرام
https://telegram.me/mahzoon_shajaan
سروش:
https://sapp.ir/shajaan_mahzoon
ایتا:
https://eitaa.com/shajaan_mahzoon
شاعرۀ اهل فلسطین که خود خواهر شهید است شعری را درباره کودکان سرزمینش سروده و در همایش "آسمان بچهها" ارائه کرد که در زیر مشاهده میکنید:
چرا این کودکان به سمت گلولههای مقیم در تفنگها گام برمیدارند؟
چرا تفنگها در دستهایشان اقامت گزیدهاند؟
کودکان فلسطینی خندههایشان غایب است.
خندههایشان به سفر رفتهاند؛
به زادگاهشان که شاهد شادیهای و سرگرمیهایشان بوده است؛
به تابهایی که روهایشان را به دور دستها میبرده
و باز آنان را به کنه شادیها بازمیآورد.
اینک درد،
مقیم قلب من است و به خاطر کودکانی که ردای طفولیت را از تن گرفتهاند،
کودکانی که شولای مردانه به تن سپردهاند
و خطوط چهرهشان را دلاوریها ترسیم میکند.
چشمان کودکان وطن من از معصومیتهای کوچک، رویاهایی بزرگ میبافد.
در گسترهای تنگ که گرداگردش دیوار کشیدهاند.
کودکانی که هنوز زبان دریا را نمیدانند اما سواری بر توسن موج را چرا.
کودکانی که آبهای شور آنان را به اعماق میکشد
اما دریا فریاد میزنند و از بردن کودکان به ژرفاها ابا دارند.
آیا خندههای کودکانه با فرو رفتن خورشید غروب خواهد کرد؟
آیا یاران از یاران جدا خواهند شد؟
اما این دخترک وطن من است؛
شکوفهای بر شاخه ای سبز به نام فلسطین.
دستی کوچک به رنگها چنگ میزند.
در هوا رهایش میکند.
رنگ در آسمان قصههابه پرواز درمیآید.
با رنگ، خطوطی برای چهره خود رسم میکند.
خندهای معصومانه خاکستر زمینه را میروبد
و از دود باروت، پاکیزه میگرداند.
دست کودک به جستجوی بقایای یارانش میرود
شاید بتواند با رنگهایش خروش شرارت آینده را شکست دهد.
کودکان غزه قصههای شاد میخوانند.
روز تولدمان را روی آسفالت خیابانهایمان نوشتیم.
قدمهای خود را روی خیابانها نقش زدیم.
ما میدویم و از باد جلوتر میزنیم.
از تپهها فرش میسازیم.
غلت میزنیم.
خندهها را بلندتر میکنیم تا هیاهویی در باد شوند،
تا رازهای ما را پنهان کنند.
بُشرا اَبوشرار
کلام رهبری:
هفته دفاع مقدس نمودار مجموعهای از برجستهترین افتخارات ملت ایران در دفاع از مرزهای میهن اسلامی و جانفشانی دلاورانه در پای پرچم برافراشته اسلام و قرآن است. در این مجموعه تابناک، درخشندهترین و نفیسترین نگین گرانبها یاد و خاطره شهیدان است. آنها جوانان و جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفهی بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هر ملتی که چنین دلاوران آگاه و شجاعی را در دامان خود پرورده باشد حق دارد به آنان ببالد و آنان را الگوی تربیت جوانان خود در همه دورانها بداند.
از جان گذشته بود
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصلهها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
باران اشک بود و عطش شعله میکشید
آب از سر تمام بیابان گذشته بود
آتش، گرفته بود و سر از پا نمیشناخت
از خیمههای بی سر و سامان گذشته بود.
اما هنوز آتش در را به یاد داشت
آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
میدید آیه آیهٔ آن زیر دست و پاست
کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود
زینب هزاربار خودش هم شهید شد
از بس که از کنار شهیدان گذشته بود
بر صفحههای سرخ مقاتل نوشتهاند
این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
احمد_علوی
سایت ادبی شهید رابع استهبان
عاشورا تابلویی است که در آن شعر زیبای عشق را با خون نگاشته اند.
''حضرت امام ای''
باپیوستن به این سایت، دفتری از آثار ادبی برای خود بازکنید و از آثار دیگر فرهیختگان استفاده کنید:
شاعران گرامی که اشعار خود را در انجمن سایت ارسال نمایند با اولویت در صفحه اول سایت قرار خواهد گرفت.
از جان گذشته بود
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصلهها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
باران اشک بود و عطش شعله میکشید
آب از سر تمام بیابان گذشته بود
آتش، گرفته بود و سر از پا نمیشناخت
از خیمههای بی سر و سامان گذشته بود.
اما هنوز آتش در را به یاد داشت
آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
میدید آیه آیهٔ آن زیر دست و پاست
کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود
زینب هزاربار خودش هم شهید شد
از بس که از کنار شهیدان گذشته بود
بر صفحههای سرخ مقاتل نوشتهاند
این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
احمد_علوی
سایت ادبی شهید رابع استهبان
عاشورا تابلویی است که در آن شعر زیبای عشق را با خون نگاشته اند.
''حضرت امام ای''
باپیوستن به این سایت، دفتری از آثار ادبی برای خود بازکنید و از آثار دیگر فرهیختگان استفاده کنید:
شاعران گرامی که اشعار خود را در انجمن سایت ارسال نمایند با اولویت در صفحه اول سایت قرار خواهد گرفت.
لکنت گرفته ام تو زبان بیان بده
دستی برای این دل تنگم تکان بده
بستم به بال خسته ی خود شوق پر زدن
پروانه ام بخوان و کمی آسمان بده
ای آنکه کرده هجر تو بی آشیانه ام
در پیچ زلف خویش مرا آشیان بده
جانم به لب رسید کرم کن ؛ به یک نگاه
جانم بگیر و زندگی جاودان بده
ابر گناه ، دیده ی ما را گرفته است
ای آفتاب عشق تو خود را نشان بده
تا جمعه را به ندبه هجران به سر بریم
ما را تب سه شنبه شب جمکران بده
ما درس انتظار تو را . نه !!! نخوانده ایم !
آقا خودت به جای همه امتحان بده
علی اکبر شجعان
از سـفـر می آئی و رنـج سـفــر می آوری
بـهـر ديـدار بـرادر چـشــم تـر می آوری
جز حسينت هيچكس باور نمی كرد اينچنين
كـه دَمار از روزگــار خصــم در می آوری
هيچكس باور نمی كرد اينكه با داغ حسين
لحظه ای عُمر اسارت را بـه سـر می آوری
يا بـه هـرجا با غريو خطبـه ی خورشيدی ات
از بــرای خـرمن ظــالـم شَـــرر می آوری
اربعيـنی داغ هجــران را تحمُــل كرده ای
اينك از ره می رسی ، خونِ جگر می آوری
سر بـه روی شـانـه ی خـاك برادر می نهی
مثـل نِی از پَــرده ی دل نـالـه بر می آوری
اشك می ريزی ، فغان سر می دهی با سوز و آه
تـا كـه ظلـم ظالمـان را در نظــر می آوری
در كـنـار علقـمـه هنگـامه بـر پــا می كني
بـرلب آب روان اشــك بـَصَــر می آوری
خـوش روايت می كنی سـوز دل ام البنین
تا كـه ناله زينب از سـوز جگــر می آوری
بـر مـزار لا له هـــای پـرپـر دشـت بــلا
بلبــلانِ خستـه ی بشكسـتـه پَـــر می آوری
انـقــلابی تازه بر پـا می كنی در سيـنـه ها
نــام ليـــلا را سـر قـبـر پسـر می آوری
بی رقيه می رسی از راه و بـا اندوه و درد
كـودكـان را بَهـــرِ ديــدار پــدر می آوری
ای سفيـر انقلاب سـرخ عاشـورا ، ز شـام
می رسی وَ ز طفـل بی بـابـا خبـر می آوری
اسیری,
داغ هفتاد و دو گل در سيـنه داری وَ ز سفر
بــا سپــاه صبـر پيـغـام ظَـفَـــر می آوری
گرچه ای بانو اسيـری رفته ای ؛ اما ز شـام
با جهـاد خويش گلبــانگ سحـر می آوری
از سفـر می آئی و شمشيـر سـرخ انتقـام
از بـرای حـجـت ثـانی عَـشَـــر می آوری
علی اکبر شجعان
محزون اصطهباناتی.
کانال رسمی اشعار علی اکبر شجعان.
تلگرام
https://telegram.me/mahzoon_shajaan
سروش:
https://sapp.ir/shajaan_mahzoon
ایتا:
https://eitaa.com/shajaan_mahzoon
شاعرۀ اهل فلسطین که خود خواهر شهید است شعری را درباره کودکان سرزمینش سروده و در همایش "آسمان بچهها" ارائه کرد که در زیر مشاهده میکنید:
چرا این کودکان به سمت گلولههای مقیم در تفنگها گام برمیدارند؟
چرا تفنگها در دستهایشان اقامت گزیدهاند؟
کودکان فلسطینی خندههایشان غایب است.
خندههایشان به سفر رفتهاند؛
به زادگاهشان که شاهد شادیهای و سرگرمیهایشان بوده است؛
به تابهایی که روهایشان را به دور دستها میبرده
و باز آنان را به کنه شادیها بازمیآورد.
اینک درد،
مقیم قلب من است و به خاطر کودکانی که ردای طفولیت را از تن گرفتهاند،
کودکانی که شولای مردانه به تن سپردهاند
و خطوط چهرهشان را دلاوریها ترسیم میکند.
چشمان کودکان وطن من از معصومیتهای کوچک، رویاهایی بزرگ میبافد.
در گسترهای تنگ که گرداگردش دیوار کشیدهاند.
کودکانی که هنوز زبان دریا را نمیدانند اما سواری بر توسن موج را چرا.
کودکانی که آبهای شور آنان را به اعماق میکشد
اما دریا فریاد میزنند و از بردن کودکان به ژرفاها ابا دارند.
آیا خندههای کودکانه با فرو رفتن خورشید غروب خواهد کرد؟
آیا یاران از یاران جدا خواهند شد؟
اما این دخترک وطن من است؛
شکوفهای بر شاخه ای سبز به نام فلسطین.
دستی کوچک به رنگها چنگ میزند.
در هوا رهایش میکند.
رنگ در آسمان قصههابه پرواز درمیآید.
با رنگ، خطوطی برای چهره خود رسم میکند.
خندهای معصومانه خاکستر زمینه را میروبد
و از دود باروت، پاکیزه میگرداند.
دست کودک به جستجوی بقایای یارانش میرود
شاید بتواند با رنگهایش خروش شرارت آینده را شکست دهد.
کودکان غزه قصههای شاد میخوانند.
روز تولدمان را روی آسفالت خیابانهایمان نوشتیم.
قدمهای خود را روی خیابانها نقش زدیم.
ما میدویم و از باد جلوتر میزنیم.
از تپهها فرش میسازیم.
غلت میزنیم.
خندهها را بلندتر میکنیم تا هیاهویی در باد شوند،
تا رازهای ما را پنهان کنند.
بُشرا اَبوشرار
کلام رهبری:
هفته دفاع مقدس نمودار مجموعهای از برجستهترین افتخارات ملت ایران در دفاع از مرزهای میهن اسلامی و جانفشانی دلاورانه در پای پرچم برافراشته اسلام و قرآن است. در این مجموعه تابناک، درخشندهترین و نفیسترین نگین گرانبها یاد و خاطره شهیدان است. آنها جوانان و جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفهی بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هر ملتی که چنین دلاوران آگاه و شجاعی را در دامان خود پرورده باشد حق دارد به آنان ببالد و آنان را الگوی تربیت جوانان خود در همه دورانها بداند.
از جان گذشته بود
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصلهها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
باران اشک بود و عطش شعله میکشید
آب از سر تمام بیابان گذشته بود
آتش، گرفته بود و سر از پا نمیشناخت
از خیمههای بی سر و سامان گذشته بود.
اما هنوز آتش در را به یاد داشت
آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
میدید آیه آیهٔ آن زیر دست و پاست
کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود
زینب هزاربار خودش هم شهید شد
از بس که از کنار شهیدان گذشته بود
بر صفحههای سرخ مقاتل نوشتهاند
این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
احمد_علوی
سایت ادبی شهید رابع استهبان
عاشورا تابلویی است که در آن شعر زیبای عشق را با خون نگاشته اند.
''حضرت امام ای''
باپیوستن به این سایت، دفتری از آثار ادبی برای خود بازکنید و از آثار دیگر فرهیختگان استفاده کنید:
شاعران گرامی که اشعار خود را در انجمن سایت ارسال نمایند با اولویت در صفحه اول سایت قرار خواهد گرفت.
لکنت گرفته ام تو زبان بیان بده
دستی برای این دل تنگم تکان بده
بستم به بال خسته ی خود شوق پر زدن
پروانه ام بخوان و کمی آسمان بده
ای آنکه کرده هجر تو بی آشیانه ام
در پیچ زلف خویش مرا آشیان بده
جانم به لب رسید کرم کن ؛ به یک نگاه
جانم بگیر و زندگی جاودان بده
ابر گناه ، دیده ی ما را گرفته است
ای آفتاب عشق تو خود را نشان بده
تا جمعه را به ندبه هجران به سر بریم
ما را تب سه شنبه شب جمکران بده
ما درس انتظار تو را . نه !!! نخوانده ایم !
آقا خودت به جای همه امتحان بده
علی اکبر شجعان
از تـو آنی دل دیـوانهٴ من غـافل نیست
اینکه درسینهٴ من هست تو هستی دل نیست
آنکـه بـالا و بَـرِ زلـف دلا ویـز تـو را
دیـد و زنجیـری زلـف تو نشد عاقل نیست
شـرم از مـوی سپید و رخ پُـر چین دارم
ورنه آن کیست که برچون تو بُتی مایل نیست
مکن آزار دلی را کـه بـه جان طالب تست
وانگهش هیچ جـز این هـدیهٴ نا قابل نیست
آه ای عشق چه سود از کشش و کوشش ما
عمر ما عمر حباب است و تـو را ساحل نیست
به سراشیب چهل چون بنهـی پای ، بدان
قـدر انفاس که بس فاصلـه تا منزل نیست
سیم و زر جوئی و در پنجهٴ پنجاه اسیر
تـو اگـر غافلی از خویش قضا غافل نیست
آرزو کم کـن و از حرص بپـرهیز کـه آز
آب شوری است کزان غیرعطش حاصل نیست
آنکـه پـا بـر سر مـوری بنهد از سـر عمد
گـر سلیمان زمـان است یقیـن کامل نیست
بعد هفتاد به مستی گذران عمـر ، عماد
حمل این بار گران را به از این محمل نیست
عماد خراسانی
قبله ی هفتم ما قبله ی هشتم دارد
تا خراسان رضا آینه در قم دارد
توبه شد عاقبت گریه ی هر زائر مست
برزمین ریخت هرآن باده که در خم دارد
لطف او بوده که در جمعیت شاعر ها
شاطر عباس قمی فیض تکلم دارد .
"بُعد منزل نبود در سفر "
هر سلامی بفرستیم , علیکم دارد .
می روم در حرم از صحن به صحنی دیگر
موج تا در دل دریاست تلاطم دارد
عکسم افتاد در آیینه ی صحن و دیدم
شیشه این مرتبه با سنگ تفاهم دارد
هم کریمه ست و هم از نسل کریمان بانو
پس گدا در حرمش حق تقدم دارد
مرغ دل گرچه سیاه است ولی بی بی جان
از سر گنبد تو حسرت گندم دارد
مجتبی خرسندی
بده ســاقـی مــی نـابم که یــار آشــنا آمد
ز شـادی در تـب و تـابـم نـگار مه نما آمـد
بزن مـطرب نوای خَوش نوای شادی و دلکش
مکرّر کن نـوا مطرب مرا خوش این نوا آمـد
شمیم زلف او امشب مرا بیـخود نمود از خود
دم عیـسی وش دلـبر بـه همـراه صـبا آمــد
به بزم مـا شرف داد و جـهان از او مـنوّر شد
به جمـع مــا صـفا آمـد به درد مــا دوا آمـد
به درگاهش مَلَک خـادم جـهان بر دین او قائم
که اسـلام آور آن ختـم رســولان خــدا آمـد
قمر شد تیره از نورش خجل خورشید از رویش
سرِشمس و قمر امشب به پای مصـطفی آمـد
به استقبال او موسـی ز مصر و یوسف از کنعان
به دربـارش خلـیلُ الله و عیـسی از سمـا آمد
زمسـتان سـیاه بـت پرسـتی رو به آخر شد
بهــار وحـدت و عِزّ و وِلا بـعدِ شــتا آمـد
بود منـظـور خلـقـت او بود شمـع حقیقت او
گــل بـــاغ نبـــوّت ســـید آل عــبا آمــد
سلیـمان با همـه مُلـکَش غلامـی از غلامانش
ببین در محضرِ جانان که سلطان هم گدا آمـد
چـه جـبرئـیل امـین باشـد مقـیم آسـتان او
که با فـرمان حق او هم به تسـلیم و رضـا آمد
مَیِ دیگر بده سـاقی که بیحد مستم از شادی
فــروغ روی جـانان بـر دلـم از مـا سـوا آمـد
بـزن امشـب نوا مطـرب فزون از هر شب دیگر
به تار و چنگ و دف اینک که دلبر پیش ما آمد
سـراید بلـبل از شـادی غزل بـر شاخه نرگـس
نــوا از شــادی بلـبل بــه طبــع بیـنوا آمـد
زبـان الـکن بود یاران که نعـمت او بیـان سازد
تـبرُّک جُسـتم از نامـش به شعـرِ من لذا آمد
علی اکبر شجعان
« محزون اصطهباناتی »
کانال رسمی اشعار علی اکبر شجعان.
تلگرام
https://telegram.me/mahzoon_shajaan
سروش:
https://sapp.ir/shajaan_mahzoon
ایتا:
https://eitaa.com/shajaan_mahzoon
ای در هوس گیسوی تو شانه فراوان
داری چقدر عاشق دیوانه فراوان
ای مانده به جا از رد طوفان نگاهت
در سینه ی عشاق تو ویرانه فراوان
افسون نگاه تو شده باعث اینکه
در محفل رندان شود افسانه فراوان
در پشت در میکده ی چشم توهستند
مستان خمار اندک و پیمانه فراوان
جاری شده از دوری ات ای روح بهاری
از ابر نگاه همه باران فراوان
خال تو در آئینه ی دل دیدم و . دیدم
در راه همه ریخته ای دانه فراوان
بر زخم دل خسته ی من با نمک خویش
پاشیده لبت خنده ی مستانه فراوان
با یاد تو و کعبه ی چشمان سیاهت
بتخانه فراوان شد و میخانه فراوان
وقتی که گشودی گره روسری ات را
در جنگل گیسوی تو شد لانه فراوان
رخساره نیفروز در این کوچه که هستند
خفاش صفت در صف پروانه فراوان
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پيشگاه حكم تو ذرات در سجود
اى مير عسكرى لقب اى فاطمى نسب
آن را كه نيست مهر تو از زندگى چه سود
علمت محيط بر همه ذرات كاينات
فيضت نصيب، بر همه در غيب و در شهود
تاريخ تابناك حياتت، گر اندك است
بر دفتر مفاخر اسلاميان فزود
عيسى دمى و پرتو رأى منير تو
زنگار كفر از دل نصرانيان زدود
اين افتخار گشته نصيبت كه از شرف
در خانه تو مصلح كل ديده برگشود
اى قبله مراد كه در بركة السّباع
شيران به پيش پاى تو آرند سر فرود
قربان ديده اى كه به بزم تو فاش ديد
جاى قدوم عيسى و موسى و شيث و هود
قرآن ناطقى تو و قرآن پاك را
الحق مفسّرى، ز تو شايسته تر نبود
دشمن بدين كلام ستايد ترا كه نيست
در روزگار، چون تو به فضل و كمال و جود
شادى به نزد مردم غمديده نارواست
جان ها فداى لعل لبت كاين سخن سرود
مدح شما، ز عهده مردم برون بود
اى خاندان پاك كه يزدانتان ستود
از نعمت ولاى شما خاندان وحى
منّت نهاد بر همگان، خالق ودود
اى پورهادى، اى حسن العسكرى ز لطف
بپذير، از «مؤيد» دلخسته اين درود
سیدرضا مؤیّد
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پيشگاه حكم تو ذرات در سجود
اى مير عسكرى لقب اى فاطمى نسب
آن را كه نيست مهر تو از زندگى چه سود
علمت محيط بر همه ذرات كاينات
فيضت نصيب، بر همه در غيب و در شهود
تاريخ تابناك حياتت، گر اندك است
بر دفتر مفاخر اسلاميان فزود
عيسى دمى و پرتو رأى منير تو
زنگار كفر از دل نصرانيان زدود
اين افتخار گشته نصيبت كه از شرف
در خانه تو مصلح كل ديده برگشود
اى قبله مراد كه در بركة السّباع
شيران به پيش پاى تو آرند سر فرود
قربان ديده اى كه به بزم تو فاش ديد
جاى قدوم عيسى و موسى و شيث و هود
قرآن ناطقى تو و قرآن پاك را
الحق مفسّرى، ز تو شايسته تر نبود
دشمن بدين كلام ستايد ترا كه نيست
در روزگار، چون تو به فضل و كمال و جود
شادى به نزد مردم غمديده نارواست
جان ها فداى لعل لبت كاين سخن سرود
مدح شما، ز عهده مردم برون بود
اى خاندان پاك كه يزدانتان ستود
از نعمت ولاى شما خاندان وحى
منّت نهاد بر همگان، خالق ودود
اى پورهادى، اى حسن العسكرى ز لطف
بپذير، از «مؤيد» دلخسته اين درود
سیدرضا مؤیّد
بال پرواز گشایید که پرها باقی است
بعد از این باز سفر، باز سفرها باقی است
پشت بتها نشود راست پس از ابراهیم
بت شکن رفت ولی باز تبرها باقی است
گفت فرزانهای، امروز شما عاشوراست
جبهه باقی است، شمشیر و سپرها باقی است
جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور آن واقعه در جان پسرها باقی است
گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود
شرطها باقی است، اما و اگرها باقی است
" شرط اول قدم آن است که مجنون باشی"
" در ره منزل لیلی که خطرها" باقی است1
نیست خالی دل ارباب یقین از غصه
فتنهها میرود و خون جگرها باقی است
سخن از فتنه شد و چرت غزل شد پاره
واژهها دربه در و قافیهها آواره
قصه تلخ است چه تلخ است! بگویم یا نه؟
صبرتان میرود از دست! بگویم یا نه؟
شاید از قصه ما خُلق شما تنگ شود!
یا که این گفته خود آغازگر جنگ شود
**
قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد
کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد
آتش فتنه چنان شد که خدا میداند
آنقدر دل نگران شد که خدا میداند
قصه آن بود که یک طائفه که فتنه ازوست
دوست را دشمن خود خواند، وَدشمن را دوست
آری آن طائفه خود را ز خدا منفک کرد
روی بر سامری آورد به موسی شک کرد
سامری گفت بیایید به شهرت برسیم
با پرستیدن گوساله به قدرت برسیم
سامری گفت که در شور حکومت شعف است
باید این بار به قدرت برسیم این هدف است
آری آن صدرنشینان بنیصدر شده
خویش را قدر ندانسته و بیقدر شده
گرچه یاران علی بودند سازش کردند
با معاویه نشستند و خوش وبش کردند
نکتهها بر لبمان رفت و ار نبود
گوش آن طائفه انگار بدهکار نبود
آری آن طائفه میگفت: نصیحت کافی است
خستهایم از سخن مفت! نصیحت کافی است
کم به تطبیق بخوانید ز تاریخ اینجا
خیمه را نیست نیاز این همه بر میخ اینجا
**
نیست در حافظه دهر، زهیر و طلحه
کم بسازید در این شهر، زهیر و طلحه
کم بگویید ز صفین و جمل، این آن نیست
" این همان قصه اسلام ابوسفیان" نیست2
داشت آن طائفه هر چند صدایی دیگر
آب میخورد ولی فتنه ز جایی دیگر
قصه آن بود که یک طایفه درویش شدند
جانماز آبکشان عافیت اندیش شدند
گاه از این سوی سخن گاه از آن سو گفتند
هر چه گفتند در آنروز دو پهلو گفتند
خواستند امر نماید به حمیّت مولا
تن دهد باز به امر حکمیت مولا
همچو امروز پر از فتنه شود فرداها
افتد این کار به تدبیر ابوموسیها
پیش پای شرر عاطفه کُش خوابیدند
پشت دیوار کج حادثه خوش خوابیدند
دوستان! حادثه نزدیک شده خوش باشید
جاده لغزنده و تاریک شده خوش باشید
خوش بخوابید در این ابر، هوا دم کرده است
سامری لشکری از حیله فراهم کرده است
سر این طایفه انگار که در آخور بود
گوششان ظاهراً از حرف و نصیحت پُر بود
**
الغرض روی سگ فاجعه بالا آمد
خصمِ پنهان شده این مرتبه پیدا آمد
شادمان بود و بسی معرکهداری میکرد
دشمن این حادثه را روز شماری میکرد
چشم مادر پی این حادثه چون کارون بود
بد به دل راه ندادیم ولی دل خون بود
آه از آن فرقه با اجنبی خود نشناس
گونه گون ظاهراً اما سر و ته یک کرباس
مهر بر لب زده بودند و تماشا کردند
از پس حادثهها چهره هویدا کردند
این جماعت چه شباهت به خمینی دارند؟!
چقدر در دل خود شور حسینی دارند؟!
مگر این نغمه ز نای شهدا جاری نیست؟
مگر این زمزمه در خون خدا جاری نیست؟
که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست
کوفه کوفه است ولی ترک سفر جایز نیست
همه گفتند بمان مرتبه پیمایی کن
در همین مکه اقامت کن و آقایی کن
دست کم سمت حوالی وطن هجرت کن
ای عقیق از همه بگذر به یمن هجرت کن
همه گفتند بمان او سخنی دیگر داشت
آن سفر کرده هوای وطنی دیگر داشت
**
کوچ کرد از وطنش بال و پری پیدا شد
رفت در جاده شتابان سفری پیدا شد
شب تاریخ پر از قهقهه غفلت بود
ناگهان عطر دعای سحری پیدا شد
بانگ زد عقل که" اقبالِ" شقایق با اوست
" نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد " 3
گفت هنگام قیام است سر و جان بازید
سر مید اگر فتنه گری پیدا شد
وای اگر اهل بصیرت اُحد از یاد برند
چون غنیمت زدگان ترک خود از یاد برند
وای اگر مزرعهها سوخته با رعد شود
ملک ری آفت عُمر عمَر سعد شود
گفت ای پاکدلان ختم به خیر است این راه
راه بیداری صد حر و زهیر است این راه
گفت ای پاکدلان سنت مألوف چه شد
ای جوانان عرب امر به معروف چه شد
این چنین بود اگر یک شبه رسوا شد خصم
با دو صد دبدبه و کبکبه رسوا شد خصم
این چنین است که ما بیرق و پرچم داریم
هر چه داریم من و تو ز محرم داریم
هر چه داریم از آن مرد شهادت پیشه است
که نماد شرف و عاطفه و اندیشه است
**
آنکه آموخت به موسی جگران نیل شدن
بر سر ابرههها جیش ابابیل شدن
بین محراب دعا چون زکریا بودن
در دل طشت زر حادثه یحیا بودن
این چنین بود که ایران همه عاشورا شد
با سر انگشت دعا مشتِ خیانت وا شد
و حسین بن علی باز به امداد آمد
و چنین بود خدای تو به مرصاد آمد
عبرت آموز ز تاریخ که خائن کم نیست
این هم از عبرت ایوان مدائن کم نیست
و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقی است
فتنه خاموش شد اما نهم دی باقی است
_________________
1. در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی. حافظ
2. این همان قصه اسلام ابوسفیاناست.محمد کاظم کاظمی
3. اقبال لاهوری
بال پرواز گشایید که پرها باقی است
بعد از این باز سفر، باز سفرها باقی است
پشت بتها نشود راست پس از ابراهیم
بت شکن رفت ولی باز تبرها باقی است
گفت فرزانهای، امروز شما عاشوراست
جبهه باقی است، شمشیر و سپرها باقی است
جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور آن واقعه در جان پسرها باقی است
گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود
شرطها باقی است، اما و اگرها باقی است
" شرط اول قدم آن است که مجنون باشی"
" در ره منزل لیلی که خطرها" باقی است1
نیست خالی دل ارباب یقین از غصه
فتنهها میرود و خون جگرها باقی است
سخن از فتنه شد و چرت غزل شد پاره
واژهها دربه در و قافیهها آواره
قصه تلخ است چه تلخ است! بگویم یا نه؟
صبرتان میرود از دست! بگویم یا نه؟
شاید از قصه ما خُلق شما تنگ شود!
یا که این گفته خود آغازگر جنگ شود
**
قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد
کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد
آتش فتنه چنان شد که خدا میداند
آنقدر دل نگران شد که خدا میداند
قصه آن بود که یک طائفه که فتنه ازوست
دوست را دشمن خود خواند، وَدشمن را دوست
آری آن طائفه خود را ز خدا منفک کرد
روی بر سامری آورد به موسی شک کرد
سامری گفت بیایید به شهرت برسیم
با پرستیدن گوساله به قدرت برسیم
سامری گفت که در شور حکومت شعف است
باید این بار به قدرت برسیم این هدف است
آری آن صدرنشینان بنیصدر شده
خویش را قدر ندانسته و بیقدر شده
گرچه یاران علی بودند سازش کردند
با معاویه نشستند و خوش وبش کردند
نکتهها بر لبمان رفت و ار نبود
گوش آن طائفه انگار بدهکار نبود
آری آن طائفه میگفت: نصیحت کافی است
خستهایم از سخن مفت! نصیحت کافی است
کم به تطبیق بخوانید ز تاریخ اینجا
خیمه را نیست نیاز این همه بر میخ اینجا
**
نیست در حافظه دهر، زهیر و طلحه
کم بسازید در این شهر، زهیر و طلحه
کم بگویید ز صفین و جمل، این آن نیست
" این همان قصه اسلام ابوسفیان" نیست2
داشت آن طائفه هر چند صدایی دیگر
آب میخورد ولی فتنه ز جایی دیگر
قصه آن بود که یک طایفه درویش شدند
جانماز آبکشان عافیت اندیش شدند
گاه از این سوی سخن گاه از آن سو گفتند
هر چه گفتند در آنروز دو پهلو گفتند
خواستند امر نماید به حمیّت مولا
تن دهد باز به امر حکمیت مولا
همچو امروز پر از فتنه شود فرداها
افتد این کار به تدبیر ابوموسیها
پیش پای شرر عاطفه کُش خوابیدند
پشت دیوار کج حادثه خوش خوابیدند
دوستان! حادثه نزدیک شده خوش باشید
جاده لغزنده و تاریک شده خوش باشید
خوش بخوابید در این ابر، هوا دم کرده است
سامری لشکری از حیله فراهم کرده است
سر این طایفه انگار که در آخور بود
گوششان ظاهراً از حرف و نصیحت پُر بود
**
الغرض روی سگ فاجعه بالا آمد
خصمِ پنهان شده این مرتبه پیدا آمد
شادمان بود و بسی معرکهداری میکرد
دشمن این حادثه را روز شماری میکرد
چشم مادر پی این حادثه چون کارون بود
بد به دل راه ندادیم ولی دل خون بود
آه از آن فرقه با اجنبی خود نشناس
گونه گون ظاهراً اما سر و ته یک کرباس
مهر بر لب زده بودند و تماشا کردند
از پس حادثهها چهره هویدا کردند
این جماعت چه شباهت به خمینی دارند؟!
چقدر در دل خود شور حسینی دارند؟!
مگر این نغمه ز نای شهدا جاری نیست؟
مگر این زمزمه در خون خدا جاری نیست؟
که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست
کوفه کوفه است ولی ترک سفر جایز نیست
همه گفتند بمان مرتبه پیمایی کن
در همین مکه اقامت کن و آقایی کن
دست کم سمت حوالی وطن هجرت کن
ای عقیق از همه بگذر به یمن هجرت کن
همه گفتند بمان او سخنی دیگر داشت
آن سفر کرده هوای وطنی دیگر داشت
**
کوچ کرد از وطنش بال و پری پیدا شد
رفت در جاده شتابان سفری پیدا شد
شب تاریخ پر از قهقهه غفلت بود
ناگهان عطر دعای سحری پیدا شد
بانگ زد عقل که" اقبالِ" شقایق با اوست
" نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد " 3
گفت هنگام قیام است سر و جان بازید
سر مید اگر فتنه گری پیدا شد
وای اگر اهل بصیرت اُحد از یاد برند
چون غنیمت زدگان ترک خود از یاد برند
وای اگر مزرعهها سوخته با رعد شود
ملک ری آفت عُمر عمَر سعد شود
گفت ای پاکدلان ختم به خیر است این راه
راه بیداری صد حر و زهیر است این راه
گفت ای پاکدلان سنت مألوف چه شد
ای جوانان عرب امر به معروف چه شد
این چنین بود اگر یک شبه رسوا شد خصم
با دو صد دبدبه و کبکبه رسوا شد خصم
این چنین است که ما بیرق و پرچم داریم
هر چه داریم من و تو ز محرم داریم
هر چه داریم از آن مرد شهادت پیشه است
که نماد شرف و عاطفه و اندیشه است
**
آنکه آموخت به موسی جگران نیل شدن
بر سر ابرههها جیش ابابیل شدن
بین محراب دعا چون زکریا بودن
در دل طشت زر حادثه یحیا بودن
این چنین بود که ایران همه عاشورا شد
با سر انگشت دعا مشتِ خیانت وا شد
و حسین بن علی باز به امداد آمد
و چنین بود خدای تو به مرصاد آمد
عبرت آموز ز تاریخ که خائن کم نیست
این هم از عبرت ایوان مدائن کم نیست
و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقی است
فتنه خاموش شد اما نهم دی باقی است
_________________
1. در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی. حافظ
2. این همان قصه اسلام ابوسفیاناست.محمد کاظم کاظمی
3. اقبال لاهوری
سیدحجت بحرالعلومی
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
عرض حاجت میکنم آنجا که صاحبخانهاش
پاسخ یک میدهد با ده برابر بیشتر
گاهگاهی که به درگاه کریمی میروم
راه میپویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر
زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسَیبنجعفر بیشتر
گردنم در زیر دیِن آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر
آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش میکند قم را معطر بیشتر
قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر
قصد این بار قصیده از برادر گفتن است
ورنه میگفتم از این معصومه خواهر بیشتر
من برایش مصرعی میگویم و رد میشوم
لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را میکنم اینگونه باور بیشتر
مرقدت ضربالمثلهای مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش، برفش. نه! کبوتر، بیشتر
چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسانترند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر
ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم بر راه تو هستم روز آخر بیشتر
از غلامان شما هم میشود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز م بیشتر
بر تمام اهل بیت خویش حسّاسی ولی
جان زهرا(س) چون شنیدم که به مادر بیشتر.
بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند.
حسین رستمی
شده وقت جدائی ـ زدم بال رهائی
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
چراغ عمر زهرا (س) به خاموشی رسیده
ندارد شـام تـار علی (ع) دیگر سپـیده
به پیغمبر بگوئید که زهـرا شد شهیده
بـه زیر بار محنت شدم قامت خمیـده
میان سیل غمها ـ بریدم دل ز دنیا
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
شدم پهلـو شکسته بـه عرش حـق روانه
بـه بـازویـم نشـسـتـه غـرور تـازیـانـه
به دور از چشم دشمن میان صحن خانه
بده غسل و کفـن کن تن پاکم شبـانـه
به تو آرام جانم ـ سپردم کودکانم
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
تو را از دست امت ملول و خسته دیدم
به بند فتنه دست تـو را تا بستـه دیدم
هجوم یاغیان را که دسته دستـه دیدم
حریم حرمتت را علی بشکسـته دیـدم
کنم از دست امت ـ به پیغمبر شکایت
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
شـده پرپر علی جان گل بی خارِ خانه
رهـا از رنج و محنت شـده بیمارِ خانه
نمی آید ز دستم پس از این کارِ خانه
گـواه غـربت من در و دیــوارِ خـانـه
ز دست قوم سرکش ـ زدم پرپر در آتش
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
کنم خونابه جـاری ز چشمـان تر خـود
حمایت کـرده ام از امـام و رهبـر خـود
بـه بالیـن می گـذارم غریبـانه سر خود
حسین را می سپارم به دست دختر خود
به هنگام جوانی ـ شده قدّم کمانی
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
به دست خسته شانه زنم بر موی زینب
ببـافـم عـاشقـانه گـل گیسوی زینـب
سـر خـود را نِهَم بر سـرِ زانـوی زینـب
زنم گلبـوسه امشب بـه ماه روی زینب
کند باسوگواری ـ برایت خانه داری
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
(علی اکبر شجعان)
محزون اصطهباناتی.
شده وقت جدائی ـ زدم بال رهائی
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
چراغ عمر زهرا (س) به خاموشی رسیده
ندارد شـام تـار علی (ع) دیگر سپـیده
به پیغمبر بگوئید که زهـرا شد شهیده
بـه زیر بار محنت شدم قامت خمیـده
میان سیل غمها ـ بریدم دل ز دنیا
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
شدم پهلـو شکسته بـه عرش حـق روانه
بـه بـازویـم نشـسـتـه غـرور تـازیـانـه
به دور از چشم دشمن میان صحن خانه
بده غسل و کفـن کن تن پاکم شبـانـه
به تو آرام جانم ـ سپردم کودکانم
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
تو را از دست امت ملول و خسته دیدم
به بند فتنه دست تـو را تا بستـه دیدم
هجوم یاغیان را که دسته دستـه دیدم
حریم حرمتت را علی بشکسـته دیـدم
کنم از دست امت ـ به پیغمبر شکایت
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
شـده پرپر علی جان گل بی خارِ خانه
رهـا از رنج و محنت شـده بیمارِ خانه
نمی آید ز دستم پس از این کارِ خانه
گـواه غـربت من در و دیــوارِ خـانـه
ز دست قوم سرکش ـ زدم پرپر در آتش
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
کنم خونابه جـاری ز چشمـان تر خـود
حمایت کـرده ام از امـام و رهبـر خـود
بـه بالیـن می گـذارم غریبـانه سر خود
حسین را می سپارم به دست دختر خود
به هنگام جوانی ـ شده قدّم کمانی
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
به دست خسته شانه زنم بر موی زینب
ببـافـم عـاشقـانه گـل گیسوی زینـب
سـر خـود را نِهَم بر سـرِ زانـوی زینـب
زنم گلبـوسه امشب بـه ماه روی زینب
کند باسوگواری ـ برایت خانه داری
خداحافظ علی جان ، خداحافظ علی جان
(علی اکبر شجعان)
محزون اصطهباناتی.
چهل سالگی انقلاب مبارک
دلا مژده نهضت چهل ساله شد
قیـام جماعت چهل سالـه شد
قیـامی که روح اللهش بود امـام
بـه تبیین امت چهل سالـه شد
قیامی که با خدعه همـراه نیست
به رغم خیانت، چهل سالـه شد
خیــانتگــران در اقلیــت انــد
بلـی اکثریـت چهـل سالـه شد
شعـــار شعــور آفریـن حضـــور
به میدان همت چهل ساله شد
درختی است سبز، آن نهال ضعیف
کنون با طراوت چهل سالـه شد
چــه بیــم از خـزان، لالـه انقـلاب
به باغ شهادت چهل سـاله شـد
محبــان حـق را دوام از خـداسـت
قـوام محبـت چهـل سـالـه شد
خـرد را بـزرگی وطــن را شـرف
عـدو را حقـارت چهل سـاله شد
بخــوان ذکـــر نصــر، من الله را
کــه از یـار نصرت چهـل سالـه شد
بــبــوس از ادب نــــــام الله را
به پرچم علامت چهل سالـه شد
شدیـم آهنـی آبـدیده بـه جنـگ
قـوا را صلابـت چهـل سـالـه شد
به فرجام برجام خوش بین مباش
که ما را بصیرت چهل سالـه شد
ز تدبیر رهبــر به امیــــد خلــق
گــل استقـامت چهل ساله شد
نه تسلیم و سازش نه خواری و ننگ
که فرهنگ عزت چهل ساله شد
بســـوزد دل دشمنـــان علـــــی
نظــــام ولایـت چهل ساله شد
ولایت همـــــان دولت انبیاست
که در ملک وحدت چهل ساله شد
مقـــدس بــــود واژه اربعیــــــن
هلا ایـن قداست چهـل سالـه شد
خـدایش بــه پیغمبــری برگزیـــد
چو ختم رسالت چهل ساله شد
سرود ظهور است ما را به لب
تمنـــای وصلت چهـل سالـه شد
بیـا یابن طـاها بیــا یــابــن نــور
که تجدید بیعت چهل سـالـه شد
ياران مه بهمن شد ماه غم دشمن شد
ازخون همه گلها ايران همه گلشن شد
بهمن مه پيروزي بهمن مه آزادي
بهمن مه استقلال ماه شعف و شادي
در فصل خزان دل غوغاي بهاران شد
دنيا همه تسخير خورشيد جماران شد
با همدلي و عشق و ايثار و خدا خواهی
از تخت نگون گشته عفريت ستمشاهي
مارهرو اسلاميم ما پيرو قرانيم
آزادگي خود را مرهون شهيدانيم
حق كرده به ما اعطا فرخنده سرانجامي
آزادي و استقلال جمهوري اسلامي
شب رفته و هنگام پرفيض سحر آمد
فجرآمده اي ياران رهبر زسفر آمد
تاصبح ظهورحق چون آينه اي باشيم
دررهگذر مهدي با اي باشيم
علی اکبر شجعان
چهل سالگی انقلاب مبارک
دلا مژده نهضت چهل ساله شد
قیـام جماعت چهل سالـه شد
قیـامی که روح اللهش بود امـام
بـه تبیین امت چهل سالـه شد
قیامی که با خدعه همـراه نیست
به رغم خیانت، چهل سالـه شد
خیــانتگــران در اقلیــت انــد
بلـی اکثریـت چهـل سالـه شد
شعـــار شعــور آفریـن حضـــور
به میدان همت چهل ساله شد
درختی است سبز، آن نهال ضعیف
کنون با طراوت چهل سالـه شد
چــه بیــم از خـزان، لالـه انقـلاب
به باغ شهادت چهل سـاله شـد
محبــان حـق را دوام از خـداسـت
قـوام محبـت چهـل سـالـه شد
خـرد را بـزرگی وطــن را شـرف
عـدو را حقـارت چهل سـاله شد
بخــوان ذکـــر نصــر، من الله را
کــه از یـار نصرت چهـل سالـه شد
بــبــوس از ادب نــــــام الله را
به پرچم علامت چهل سالـه شد
شدیـم آهنـی آبـدیده بـه جنـگ
قـوا را صلابـت چهـل سـالـه شد
به فرجام برجام خوش بین مباش
که ما را بصیرت چهل سالـه شد
ز تدبیر رهبــر به امیــــد خلــق
گــل استقـامت چهل ساله شد
نه تسلیم و سازش نه خواری و ننگ
که فرهنگ عزت چهل ساله شد
بســـوزد دل دشمنـــان علـــــی
نظــــام ولایـت چهل ساله شد
ولایت همـــــان دولت انبیاست
که در ملک وحدت چهل ساله شد
مقـــدس بــــود واژه اربعیــــــن
هلا ایـن قداست چهـل سالـه شد
خـدایش بــه پیغمبــری برگزیـــد
چو ختم رسالت چهل ساله شد
سرود ظهور است ما را به لب
تمنـــای وصلت چهـل سالـه شد
بیـا یابن طـاها بیــا یــابــن نــور
که تجدید بیعت چهل سـالـه شد
(زبان حالِ امام علی علیه السّلام:)
فاطمه آرام جان ای مهربان زهرا بمان
ای همه آه وفغان، ای قد کمان زهرا بمان
لاله ی خونین و خاموش گلستان نبی
با توعطر آگین بُوَد محرابمان زهرا بمان
طایر بشکسته بالم ای تمام باورم
آیه ی اِنّا فـَتـَحنا را بخوان زهرا بمان
باربگشای ای عزیزم این چه وقتِ رفتن است
دوریَت برمن بسی باشد گران زهرا بمان
یاورِ مظلومه ام ای شاهد رنج علی
بی تودشمن شاد گردد بی گمان زهرا بمان
ای گل نیلی رخ غم پرورم پرپر مشو
پر نکش تا بی کرانِ آسمان زهرا بمان
ای تمام تو امانت ازنبی درنزد من
با چه روئی رد کنم ازخود ضِمان زهرا بمان
گفتنی ها باتو دارم ای پرستوی غریب
شامِ غربت زود باشد این زمان زهرا بمان
با تو تقوا بوی گلهای بهشتی می دهد
شافع روزِ جزای "شیعیان" زهرا بمان
بلبل بَیتُ الحَزَن رویت مکن پنهان زمن
صَیقـل آئینه های انس وجان زهرا بمان
می کنی آثار سیلی را نهان از من چرا
باعلی ، با روی نیلیّ و نهان زهرا بمان
# # #
ای کبودِ چهره ات نقشِ پریشانِ دلم
با کبودِ چهره ات؛ آزرده جان زهرا بمان
این کمانِ قـدِّ تو، باشد عصای دست من
وای اگر اُفتد عصایم درمیان زهرابمان
درغم دوریِ تو احساس پیری می کنم
چهره ات کرده بهارم را خزان زهرا بمان
بَعدِ پیغمبر، بلال آوارگی ها می کشد
در تسّلای دلت گوید اذان زهرا بمان
صوتِ آیاتِ حزین و دل نشینت ذکرمن
تالیِ تِلوِ نبی قرآن بخوان زهرا بمان
ای که آزار تو، آزار رسول است و خدا
از خدا خواهم پناهم؛ اَلأمان؛ زهرا بمان
درسقیفه خائنان، چوب حراج دین زدند
تا کنی اِفشا مَتاعِ آن دُکان زهرا بمان
غاصبانِ منبر و محرابِ دینِ
کینه ی دیرینشان گشته عیان، زهرا بمان
این دغلبازانِ پُست و نام و نان افشا نما
تا شوند آنان سیه روی جهان زهرا بمان
بی تو در گردابِ غمها، کی به ساحل می رسم
کشتی ام بی تو ندارد بادبان زهرا بمان
در غمت با چاه و آهی دردِ دل خواهم نمود
شکوه ها دارم ازاین نامردمان زهرا بمان
#
"مهدوی" راه ولایت ازعلی تا مهدی است
برسرپیمان خون با یوسفِ زهرا بمان
شبهـای جمعـه مادری پهلـو شکسته
آیـد سـر قـبر پسـر بـا قلـب خسـته
بـر گِـرد این بانو ملائـک دسته دسته
گریند و گویند ای گل درخون نشسته
غریب کربلا حسین/ شهید سر جدا حسین
غریب مادر
با نـالـه و با گـریـه چـون ابر بهــاری
هم نوحه خوانی می کندهم سوگواری
با ناله و افغـان بـه آه و اشـک جـاری
بر می فشاند اشک و می گوید به زاری
قتیل اشقیاحسین / بی یار و اقربا حسین
غریب مادر
بر تربت فـرزند خـود آن خستـه بانـو
غمگیـن نشسـته در بغـل بگرفته زانو
از ســوز دل آن مادر بشکسـته پهلـو
گوید که ای خاک تو بر هر درد دارو
فروغ کبریا حسین /امیر و مقتدا حسین
غریب مادر
امشب بـه دشت کربلا زهــرا رسیده
با سینـه ای سوزان و با قدی خمیده
اشک مصیبت می کند جاری ز دیده
گوید که ای لب تشنۀ در خون تپیده
ای آیت خدا حسین/ به خلق مقتدا حسین
غریب مادر
مادر بگـو رأس جـدا از پیکـرت کو
مـادر بگــو قبـر علیِ اصـغـرت کـو
انگشت ببریده کجـا انگشـترت کـو
ای شـاه بی یـاور امیر لشکـرت کـو
عزیز مصطفی حسین / وصی مرتضی حسین
غریب مادر
نـزدیـک دریـا بـودی و آبت نـدادنـد
آبی بـه آن طفـلان بی تابت نـدادنـد
یک قطره برآن طفل بی خوابت ندادند
بر سـاقی و بر خیـل اصحـابت ندادند
ای تشنۀ وفا حسین / سر چشمۀ بقا حسین
غریب مادر
جز العطـش اینجـا نمی آید صـدائی
از کوفیان دیدی چه غیر از بی وفائی
از نایِ دل جـز غـم نمی آیـد نـوائی
در هـر دلی بـر پـا شـده کرببـلائی
جمال دلربا حسین / غریب نینوا حسین
غریب مادر
بـرخیـز مادر تا کنـم یک دم نگاهت
شویم به اشکم خاک وخون از روی ماهت
خاموش سازم شعله های خیمه هایت
گــردم پنــاه کودکان بـی پنــاهـت
میان لاله ها حسین / فتاده ای ز پا حسین
غریب مادر
مادر بـه قـربـان سـرِ از تن جـدایت
قـربـان اشـک زینب غــم مبـتلایت
من آمـدم بـرپـا کنـم شـور عـزایت
بر پا نــمایم خیــمه ماتــم برایـت
به دشت نینوا حسین / تو را کنم صدا حسین
غریب مادر
مادر بگـو در روز عاشـورا چه کردی
با کام تشـنه بر لب دریا چـه کردی
در خاک و خون تنها در این صحرا چه کردی
با فاطمـه با زینب کبـری چه کردی
نموده از قفا حسین / عدو سرت جدا حسین
غریب مادر
علی اکبر شجعان
محزون اصطهباناتی.
حیدر شدی تا پشت در هی در بکوبند!
جای ملائک نیست بال و پر بکوبند
زهرا دلش میخواست ذکر «یاعلی» را
روی عقیق سرخ پیغمبر(ص) بکوبند
سنگ علی را فاطمه بر سینه کوبید
باید که بر دُرِّ نجف حیدر بکوبند
نام تو اسم اعظم پروردگار است
این مُهر را باید به هر منبر بکوبند
معراج تازه ابتدایت بود، باید
نام تو را از این مقرّب تر بکوبند
هرکس تو را دارد چرا باید بترسد
مثل تو تنها از خدا باید بترسد
#
فاطمه علّت است خلقت را
فاطمه حُرمت است حُرمت را
فاطمه ،فاطمه است بی کم و کاست
فاطمه زُهره است ظلمت را
فاطمه عصمت است بر مریم
فاطمه عصمت است بر هاجر
فاطمه عزّت است بر کعبه
نه فقط کعبه، بلکه بالاتر!
زینت فرش و قبلۀ عرش است
از نگاهش فرشته میریزد
غنچه هم بی ارادۀ زهرا(س)
از دل خاک بر نمیخیزد
آب مهریه اش، زمین قُرُقش
پرده دارش سماء ،ملک بندش(بنده اش)
دامنش، پرورش دهنده حُسن
اِی به قربان پنج فرزندش!
کاش حالا که نوبهار شده
کاش حالا که غنچه روییده
کاش حالا که جان گرفته زمین
کاش حالا که سبز پوشیده
از مزارش نشانهای هم بود
تا برایش گلاب و گل ببریم
آه مادر، ببخش، شرمنده
چِقَدَر ساده از تو میگذریم
راه را گم نمیکنم هرگز
به شبم آفتاب اگر بدهید
به من اذن بهشت را دادید
به سلامم جواب اگر بدهید
السّلام اِی ملیکۀ ملکوت
السّلام اِی نجیبۀ لولاک
السّلام اِی جمیلۀ جبروت
السّلام اِی حبیبۀ افلاک
بی تو حتّی بهار، پاییز است
با تو تحویل میشود هرسال
بتکان خانۀ دل مارا
اِی شکوه محوّل الاحوال
صابر خراسانی
گرچه تا غارت این باغ نمانده است بسی
بوی گل می رسد از خیمۀ خاموش کسی
چه شکوهی است در این خیمه که صد قافله دل
می نوازند به امیّد رسیدن جرسی
دامن خیمه به بالا بزن ای گل که دلم
جز پرستاری درد تو ندارد هوسی
ای صفای سحری جمع به پیشانی تو!
باد پاییم و به گردت نرسیده است کسی
بر سردار تمنّای تو گل کرد مسیح
یافت از شعلۀ ادراک تو موسی قبسی
راهیم کن به تماشای جمالت بگذار
بر سر سفرۀ سیمرغ نشیند مگسی
چه صمیمی است خدایی که تو یادم دادی!
لطف محض است اگر نیست جز او دادرسی
باز شب آمد و من ماندم و این گریه و .نیست
جز ابوحمزۀ توفانی تو همنفسی
محمد_فخارزاده
گرچه تا غارت این باغ نمانده است بسی
بوی گل می رسد از خیمۀ خاموش کسی
چه شکوهی است در این خیمه که صد قافله دل
می نوازند به امیّد رسیدن جرسی
دامن خیمه به بالا بزن ای گل که دلم
جز پرستاری درد تو ندارد هوسی
ای صفای سحری جمع به پیشانی تو!
باد پاییم و به گردت نرسیده است کسی
بر سردار تمنّای تو گل کرد مسیح
یافت از شعلۀ ادراک تو موسی قبسی
راهیم کن به تماشای جمالت بگذار
بر سر سفرۀ سیمرغ نشیند مگسی
چه صمیمی است خدایی که تو یادم دادی!
لطف محض است اگر نیست جز او دادرسی
باز شب آمد و من ماندم و این گریه و .نیست
جز ابوحمزۀ توفانی تو همنفسی
محمد_فخارزاده
ببر بیان کرده چو رستم به تن / ارتشیام، حافظ خاک وطن
تخمۀِ زالم، و و طوس / خاک ره فاطمه را داده بوس
تیغ دو دم همچو علی در کَفم / مست و پریشان ز شعف چون دفم
دل به علمداریِ عباس خوش / گِرد حرم آمدهام هاله وُش
تشنهلب بادۀِ حُسن القضا / شهره به عشقِ علیِ مرتضی
وارث میراث تهمتن منم / پنجۀِ در پنجۀِ دیو افکنم
شیعۀِ حیدر و علمدارِ عشق / میر مدافع به حرم در دمشق
آینهدارِ رخ حیدر به فَرّ / جامۀِ رزم علوی کرده بَر
سَدِّ ره خصم وطن همچو کوه / حیدریام، شیعۀِ رستم شکوه
رخت علمداری زینب به تن / جان و تنم کرده فدای وطن
عاشق زینب ، مه عباس رو / میر حرم، محسن قطاسلو
بُرده نسب ها زِعلی، ذوالفقار / دل به یدالهی زینب سپار
بوسه زن خاک درِ فاطمه / عاشق جانبازی بر فاطمه
من قمرم، آینه عباس را / منتقم سیلیِ بر یاسها
لرزه برانداز تنِ دشمنم / آینۀِ رستم دستان منم
کرده سیاوش گذر از آتشم / شیرِ کمانگیر وطن، آرشم
کوفته دشمن به گِران گرزها / هالکِ ضحاک، به البرزها
عاشقیِ فاطمه در تاروپود / خصم قسمخوردۀ آل سعود
عاشق این خاک و دیار کهن / لاله رخ و غرقهبهخون پاره تن
بر تن من پرچم ایران کفن / خاک وطن سرمۀِ چشمان من
تا که نِگه بد نکند میهنم / سینه سپر کرده به اهریمنم
سینه سپر کرده به ایران زعشق / حافظ بر مرزِ وطن در دمشق
گر به حلب راه نبندم بر او / پای نهد خاکِ وطن را عدو
های حقیرانِ قجرگونه پست / گشتۀِ از بادۀِ برجام مست
کَر شدهها وقت فراخوان عشق / کوفه نشینانِ به جنگ دمشق
کَردۀِ از فتنه علی جان به لب / مرزِ وطن هست دمشق و حلب
عهد گلستان چو قجر بستهها / وقت بلا زاویه بنشستهها
نامه پس از نامه ولی دادهها / وقت بلا کرده ولی را رها
کوفه نشینان اسیرِ هراس / فتنه گرانِ به ولی از خواص
نشئۀِ از بادۀِ برجام ها / ای به دُلار آمده آرامها
قوم سعودی شده اربابشان / گر نشود سد به حلب راهشان
دیو و ددانی که همه داعشند / لشکر کین جانب ایران کشند
های حقیران مذلت نشین / دشمن ایران به حلب درکمین
کوفه نشینان ز غیرت بری / فتنۀِ تان را کنم افشاگری
قوم گر ناموسها / حادثهها بسته به قرپوس ها
نیست شما را ز چه این جانستان / شرم به نوامیستان
داعش و هتاکی ناموس تان / هست پذیرنده به قاموس تان؟!
غفلت اگر لحظه کنیم از عدو / مام وطن را ببر د او گلو
گر که نبندیم بر او ره به شام / مردم ایران کند او قتلعام
جانب ایران بکشد او سپاه / قُلزم خون افکند از کین به راه
های خیانتگرِ میهن / اینهمه بر یاریِ داعش مکوش
ای زِ خُم فتنه قدح گیر ما / طعنه مزن اینهمه بر پیر ما
داعش اگر فتح دمشق آورد / حمله به ایران پسازآن میبرد
مهلت ایران به فواحش دریغ / مام وطن، حملۀِ داعش، دریغ
ما سر این مارِ شده اژدها / در حلب آریم به سرنیزهها
آلِ سعودِ همگی خار و خس / آرزویی کرده پلید و عبث
لشکر کین جانب ایران کشد / تا که به خون خاک شهیدان کشد
بوی بلا بشنو از این شعر ناب / آل همه نشئۀ نوشِ شراب
گوش کن ای کرده ز فکر عبث / حمله به خاک وطنم را جرس
گر که به راه افکنی ای بوالهوس / جانب سیمرغ، سپاهِ مگس
کرده از آن لشکر ایران هوس / بازنگردد به خدا زنده کَس
قوم قمر در کف او ذوالفقار / لشکریانِ تو کند تار و مار
زان سپس آید به دیار حجاز / تا که بگیرد ز کفت مکه باز
منتظرانیم به صبحِ ظهور / تا برسد ماهِ علمدارِ نور
بیرق سبز علوی را به دست / از شط خون کرده گذر مستِ مست
همره با نرگسِ یاس کبود / مکه بگیریم از آل سعود
شیعه دلآشوبِ یمن تا دمشق / دیده به در دوخته بر راه عشق
ساغر خونرنگ دعا را به دست / منتظر آمدن مهدی است
تا که بگیرد ز سعودی حرم / بیرق حق را بکند او علم
به امیدظهور حضرت یار .
منصور نظری
گفتند بهشتی كه نباشی برهوت است
دیدیم كه این مُلك ز فیضت ملكوت است
گفتند كه از تیره ی مردان بزرگی
دیدیم تمام تو جلال و جبروت است
گفتند در آئین شما باده حرام است
دیدیم مِی نام تو در جام قنوت است
هرجا سخن از حُسن تو آید به میانه
در كنج لب یوسفیان خال سكوت است
قافیه مهم نیست در آن بیت كه گفتند
الطاف خداوند به عشق تو منوط است
آیینه ی الله نمایی علی اكبر
مستغرق در ذات خدایی علی اكبر
یك عده بر آنند كه قرآن كریمی
یك عده بگویند كه احسان قدیمی
یك قوم تورا زاده ی طوفان بشناسند
یك عده بگویند كه از نسل نسیمی
آن روز كه از راه رسیدی همه گفتند
تو نقطه ی بسم الله رحمن و رحیمی
باید كه تورا قبله ی راهش بشناسد
هر دیده ی بینایی و هر قلب سلیمی
آیینه ی پیغمبری و خَلقاً و خُلقاً
باید همه گویند كه تو خُلق عظیمی
طوبا هوس قامت رعنای تو دارد
عباس دلش میل تماشای تو دارد
فارغ شده بازار دل از سود و زیان ها
كالا به جز عشق تو ندارند دكان ها
بی روح تر از هر جسدم بی غم عشقت
ای نام تو انگیزه ی ضرب ضربان ها
آنجا كه پی حاكم شایسته بگردند
باید سخن از مدح تو آید به میان ها
محدود به یك عصر و زمان نیستی آقا
اندیشه ی تو ریشه دوانده به زمان ها
مجموعه ی علم و ادب و زهد و شجاعت
باید ز تو سرمشق بگیرند جوان ها
الگوی جوان ای پسر ارشد ارباب
دریاب گدا بر درتان آمده دریاب
هرجا خبری غیر تو باشد خبری نیست
جز مهر تو در عمق دل ما اثری نیست
ای میوه ی شیرین درخت علویّون
شیرینی شهد لب تو در شكری نیست
ای حضرت اربابِ ادب محضر ارباب
گر تو پسری هیچكسی را پسری نیست
تو میروی و پشت سر تو دلِ باباست
یك وقت نگویی پی من چشم تری نیست
دانی كه چه آورده غمت بر دل بابا
داغت به جگر هست ولیكن جگری نیست
هر چند كه هر بند تو از بند جدا شد
برخیز كه بابای تو انگشت نما شد
محسن عرب خالقی
روشـن از نـو چشـم پیغمبـر شـده
خنـده جـاری بـر لب حیـدر شـده
شـادمـان صـدیـقـۀ اطـهـر شـده
عـرش غـرق زینـت و زیـور شـده
آسـمـان دیـده پـُر اخـتـر شـده
عـیـد میــلاد علـی اکبـر شــده
ای دل ای دل سیـنه را کن صیقلی
ذکـر حـق بـر گـو بـه آوای جَلـی
در مدینـه نـور حـق شـد منجـلی
مژده بـابـا شـد حسیـن بـن علی
پُـر ستـاره دیـدگـان تـر شـــده
عـیـد میــلاد علـی اکبـر شــده
بـوی جـانبـخـش گـل یـاس آمده
لالــه ای لبـریـز احسـاس آمـده
بـر پیـمـبـر اَشبَـهُ النـاس آمـده
شیـر مردی مثـل عبــاس آمـده
باغ هستی بین کـه خوش منظـر شده
عـیـد میــلاد علـی اکبـر شــده
این گـل خوش منظرِ خوش رنگ و بـو
دارد از جدش پیمبر خُلـق و خـو
داده رخسـارش بـه گـلـهـا آبـرو
هست در بیـن ملائـک گفـتـگـو
نخل ایمان بین چـه بـارآور شـده
عـیـد میــلاد علـی اکبـر شــده
خـالـق امشب بـابیـانِ تـازه ای
خـَلـق کـرده داسـتـان تـازه ای
دست حــق بـا قهـرمان تازه ای
کـربـلا را داده جــان تــازه ای
قسمت دلـدادگـان دلبـر شـده
عـیـد میــلاد علـی اکبـر شـده
شیعیـان لطـف خــدا را بنگرید
آفـتـاب حـق نـمـا را بنـگـریـد
مظهـر لطـف و صفـا را بنگریـد
حـیــدر کـربـبـلا را بـنـگـریـد
آنـکــه ثـارا. را یـاور شــده
عـیـد میــلاد علـی اکبـر شــده
ای فـدای چهـرۀ نـورانـی اش
مـاه داده بـوسـه بر پیشـانی اش
عرشیان گـرم زیارت خوانی اش
کاش می شـدجـان ما قربانی اش
دامن آئـیـنـه گــل پـرور شده
عـیـد میــلاد علـی اکبـر شــده
اُمِ لیلا گل بـه دامن کـرده است
خـانـه را با آن مُزَیّن کرده است
چلچراغ دیده روشن کرده است
جـامه ای از نور برتن کرده است
دامـن لیــلا پُـر از گـوهـر شـده
عـیـد میــلاد علـی اکبـر شــده
علی اکبر شجعان (محزون اصطهباناتی)
???????? اعیاد شعبانیه ????????
تا بهار ماه شعبان میرسد
برخزان جسمها،جان میرسد
میرسد ماهی پرازشادی و شور
ابتدا تا انتهایش را سرور
سی ورق دارد،تمامش دیدنی
برگهایش مثل گل، بوئیدنی
هرچه را دارد،خدا، رو میکند
خرج چشم وخال وابرو میکند
میرسد ماهی که دستش باده است
پنج ماه ازدامنش افتاده است
روز سوم ازفراز مشرقین
میشود روشن،جهانی،یاحسین
او که خورشیدازقدومش جان گرفت
آسمان از دست او باران گرفت
تا که نورش بر زمین پاشیده شد
جرم و تقصیرملک، بخشیده شد
آمد و آن روز، دوزخ، سرد شد
آفرینش پیش او شبگرد شد
نوبت روز چهارم میرسد
بارش فیضی،به مردم میرسد
میرسد تاعشق رایاری کند
تاکه جان دارد،علمداری کند
او که دنیایی پر از احساس بود
ماه بود وشهرتش عباس بود
باز،تاپلک سحر،وا میشود
یک جهان،مجنون لیلا میشود
پنجمین روز است ومی آید زمین
غنچه ای با نام زین العابدین
او که الگوی اطاعت میشود
زینت باغ عبادت میشود
بعدازاین با گردش لیل ونهار
با همین گل،میشود فصل بهار
صبح روز یازده سر میزند
نور،از اقصای خاور میزند
عرش رحمانی چراغانی شده
نوبت شور غزلخوانی شده
ماهرویی شبه پیغمبر رسید
آفتابی چون علی اکبر رسید
در سرش این است تا دریا شود
قهرمان روز عاشورا شود
نیمه ی ماه است و چشمانی به راه
تا برآید از افق، آن ماه
مژدگانی آمد از باغ جنان
آمد آقا،مهدی صاحب زمان
خنده بر لبهاست،در میلاد نور
عجل اللهم فی امرالظهور
قاسم یزدانی98/1/25
***
هجران رفیق گرم و گلستانی من است
اصلا فراق یار دبستانی من است
تا پا به پای گردش ایام می روم
بیچاره این دل است که قربانی من است
دیشب میان آینه ی شخصی خودم
دیدم که چند خط روی پیشانی من است
این چند تار موی سپیدند شاهدم
آری غم تو باعث ویرانی من است
من با جگر معاهده ی خون نوشته ام
تا آن زمان که داغ تو زندانی من است
لیلا به رفت و آمد و مجنون به خواب ناز
این قصه ی قدیم پریشانی من است
گفتند : سر زده گذر از شهر کرده دوست
چیزی که مانده است پشیمانی من است
تا حال اگر نفس ز گلو می کند گذر
از ارتباط قلبی و پنهانی من است
پس کی زمان دیدن روی تو می رسد ؟
این پرسش دو دیده ی بارانی من است
روزی که قبر مادر خود را نشان دهی
تازه زمان گریه ی طوفانی من است
چون آبرو ز درگه خوبان گرفته ام
دنیا به کام و مرگ به آسانی من است
با اقتدار منتظر مقدم توام
پرچم به دست یار خراسانی من است
"رضا رسول زاده"
هر چند عشق، قصهی شهد مکرر است
از هر چه بگذری، سخن شعر خوشتر است
شیراز و، شعر و، سعدی و، حافظ چهار راز.
از هر زبان که میشنوی، باز، نوبر است
بشنو. که وصف حضرت سعدی و شعر او
از هر سخنوری شنوی، روحپرور است
باغ گل همیشه بهارست، دفترش
این باغ را، چه حاجت سرو و صنوبر است
مجموعهی کلام و غزلهای ناب او
گاه قیاس با دگران، باز برتر است
یک بوستان حکمت، یک گلستان ادب
یک کهکشان غزل، غزل مستیآور است
منظومهی بدیع خواتیم و طیبات.
یک آسمان ستاره، پر از درّ و گوهر است
در صبح بوستان و گلستان، بدایعش
مانند طیبات، پر از عطر و عنبر است
ختم کتاب فضل و بلاغت به نام اوست
این منشآت، حک شده بر کاغذ زر است
این تحفهها، که هدیهی اصحاب کرده است
تاج گل است و، چون قصبالجیب، شکّر است
هر باب ازین کتاب نگارین که بنگری
همچون بهشت، گویی از آن باب، بهتر است
این طرفه بین. که گفتهی سعدی هنوز هم
معیار سنجش سخن و حکم داور است
سعدی، به ملک شعر، خداوندگار عشق
در فضل، در قلمرو هستی، پیمبر است
سعدی سخنوری است گزین، بر سریر شعر
در هر زمان، اشارهی او، حرف آخر است
ملک ادب، گرفته به تیغ سخنوری.
بر تخت کشور سخن و شعر، افسر است
بازش نفس فرو رود از بیم اهل فضل
فرزانه شاعری که حکیم است و مفخر است
اینت سخنوری که کلامش به شعر و نثر
مصداق سهل و ممتنع و، فخر خاور است
لوح و معلمش، همه آموخت عشق و شعر
میراثدار معنی و، اکسیر دیگر است
بعد از هزار سال که در خاک خفته، پاک
آوازه در فکنده و، خاکش معطر است
بعد از وفات، تربت او در زمین مجوی
در سینههای مرد هنرور، مصور است
او نیست در میانه، ولی تا همیشه، باز
هر نکتهای و هر غزلش، تازه و تر است
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
در ظاهر، ار که نیست، به باطن برابر است
بسیار سالها به سر خاک او رود.
کاین آب چشمه آید و، در گُل شناور است
هر چندمان به مادر گیتی، امید نیست.!
اما هنوز، دیدهی مشتاق بر در است
با آن که صبر، سود ندارد ولی پدر
هم گوش استماع ندارد، هم ابتر است
آیا دوباره همچو تو، فرزندی آورد؟
هیهات. ازین خیال محالی که در سر است
***
ای جاودانه شاعر.! ای فخر خاک پارس.!
شیراز، با تو از همهی شهرها، سر است
نامت نگین حلقهی شعر است و شاعری!
بر تارک زمین و زمان، زیب و زیور است
نظم کسان، برابر شعر بلند تو
هر جا، قیاسِ رویگر و کیمیاگر است
امروز هم، به شوق کلام تو، گوشها
چون گوش روزهدار، بر اللهاکبر است
حسن تو، نادر است در این عهد و شعر تو
هرچند چشم و گوش بسی، کور یا کر است
بر باغ ما، چه رفته که زاغ و زغن در آن
بر هر درخت، صدرنشین است و سرور است؟
گر سنگ از این حدیث بنالد، عجب مدار
از شعلهای که بر تن این باغ بیبر است
***
امشب مگر به وقت نمیخواند، این خروس؟
شب رفته است و ختم سخن، نامیسر است
هوشیار اگر نمیرود از در برون، یکی
سرمستیاش ز بادهی سعدی، به ساغر است
پایا. دلی که حقهی راز نهان ماست
مانا. گلی که باغ زمین را مسخر است
ختم سخن، به شعر تو شایستهتر، که نظم.
این گفتهها، برابر شعرت، محقر است
***
این بوی روحپرور، از آن کوی دلبر است
وین آب زندگانی، از آن حوض کوثر است
ای باد بوستان، مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا، مگرت نامه در پر است؟
بوی بهشت میگذرد، یا نسیم دوست.
یا کاروان صبح که گیتی، منور است؟
بر راه باد، عود بر آتش نهادهاند
یا خود، در آن زمین که تویی، خاک، عنبر است
این قاصد از کدام زمین است، مشکبوی
این نامه در، چه داشت که عنوان معطر است؟
در نامه نیز، چند بگنجد حدیث عشق؟
کوته کنم که قصهی ما، کار دفتر است
همچون درخت بادیه، سعدی به برگ شوق
سوزان و، میوهی سخنش همچنان، تر است.
علیرضا طبایی
شهید خلبان شیرودی، از خلبانان شاخص هوانیروز است که میتوان گفت جای جای کوههای بازی دراز کردستان و مناطقی در جنوب کشور دلاوریهای او را به خوبی در شیارها و رشتههایش ثبت کردهاند.
«شهید مجید حدادعادل» که از اعضای شورای مدیریت تولید رادیو بود و ساخت سرود شهید مطهری و سرود «اللهاکبر، خمینی رهبر» را در کارنامه خود دارد، نیز یکی از دوستداران شهید شیرودی است که پس از شهادتش شعری در وصف او با نام «پهنه آفاق» سرود.
شعر شهید حداد عادل در وصف شهیدی که نامآورترین خلبان جهان بود:
چون شیر پرصلابت و جوشش بود
چون رود پرتلاش
او کوه استوار و مقاوم بود
گویی شهاب بود
که از قلب ملتی
هر صبح و شام
بر سر دشمن شراره داشت
او شور بود، شرر داشت، شعله بود
او مظهر طراوت و سرخی لاله بود
بانگ بلند غرش تکبیر
اللهاکبری به سحرگه بود
اینک نگاه او
در جای جای پهنه آفاق
در سرخی شفق
در چشمهای باز عقابان آسمان شاهد
به پایمردی ایشان نشسته است
اینک صدای او
از هر کرانه
از پس هر صخره هر کجای
بر هر که شاهد است بر این دشت لالهزار
فریاد میزند
هشدار، های!
مبادا که لحظهای
سرخی راه و طریق امامتان
از یادتان رود
"عبد ممد"* معلم جوان، قد کوتاه، شیرین و پر روحیه بوشهری در عملیات کربلای 4 اسیر شده بود.
اسیر شدنِ خودش یک طرف، اسیر شدن یکی از شاگردان کلاس اش "احد" 14 ساله، با او، حکایتی بود در اردوگاه.
محافظتی که عبدممد از احد نوجوان داشت، و رابطه ای شبیه پدر و فرزند بین این دو، خنده های گاه و بیگاه و بلند هر دوی آن ها، که با جوک گفتن های معلم و شوخی هایش برای روحیه دادن به شاگردش داشت، از شیرینی های اردوگاه بود.
همه مفقود بودیم و بی خبر از دنیا، معلوم است که غروب های اردوگاه، بخصوص برای بچه ها چه دلگیر می شد و پر غصه!
اگر عبدممد نبود
نگهبان های عراقی اردوگاه شاید از ترس مافوق هایشان، شاید از بدذاتی خودشان، هر چه بود از انواع و اقسام فشارها بی خود و بی جهت به اسرای بی پناه وارد می کردند.
و اسارت چقدر سخت و طاقت فرسا می شد!
اگر عبدممد نبود
عدنان بین نگهبان ها واقعا وحشی بود و بارها برای خُرد کردن روحیه بچه ها تکرار می کرد "شما دیگر رنگ ایران را نخواهید دید"ِ
کافی بود به یکی گیر بدهد، بدنش را با کابل سیاه می کرد، که چرا لبخند زدی، چرا با یکی صحبت کردی!
و نفرت و کینه می پراکند عدنانِ بی خدا!
اگر عبدممد نبود.
اسمش اردوگاه بود "اردوگاه 11 تکریت" و چند جا هم نوشته بودند "مرحبا به ضیوفنا" خوش آمدید میهمان ها
چه خوش آمدنی!
اگر عبد ممد نبود
آن روز نگهبان بی رحم عراقی تصمیم گرفته بود همه حیاط خاکی چند صد متری پر از سنگ و کلوخ و شیشه و آهن خُرده اردوگاه، پاکسازی و تمیز شود. ابزار و امکانات؟ کف دست بچه های خسته و گرسنه اسیر.
همه را به خط کرد و در طول حیاط نشاند.
- تا نیم ساعت دیگر اگر یک ذره نخاله کف حیاط ببینم همه شما تنبیه می شوید!
ما می دانستیم رحمی هم در کار نخواهد بود، باید همه حیاط را به سرعت و دقت، و با کفِ دست تمیز می کردیم.
نشسته کنار هم، هر کسی باید دست می خراشاند و جلو می رفت. دست مان که خونی می شد نمی شد چیزی بگوییم! ما اسیر بودیم و کابلی بالای سرمان حرکت می کرد!
عبدممد خیلی آرام و زمزمه وار شروع کرد آواز پاروزن های لنج های بوشهری را خواندن!
می گفت سوار لنج های پارویی که می شده اند برای آنکه پاروها هماهنگ زده شود، همیشه ناخدا ترانه کوتاه محلی ای را دم می گرفته و پاروزن ها با هم جواب می دادند، و لنج با هماهنگی آن ها آرام و مستقیم به جلو می رفته.
عبدممد دَم گرفت؛ "مالِلِ بنگال"
ما هم آرام جواب دادیم؛ "اِسکیلو"
و دوباره و دوباره، و کم کم بلندتر
نمی دانستیم چه می گوییم اما اشک هایمان ناخواسته سرازیر بود. انگار لنج مان به حرکت درآمده. دارد می رود همان جایی که دوست داریم.
اصلا یادمان رفت در عراقیم و اسیر، یادمان رفت ماه هاست از خانواده بی خبریم
و آن ها از ما بی خبر.
کمی بعد صدا همه گیر شد و بچه ها همه دَم گرفتند.
عبدممد دیگر بلند شد و رو به بچه ها ایستاد، انگار ناخدا است و ما همه پاروزن هایش.
صورت گِردش، با آن چشم های براق و قدِ کوتاهش چقدر به هم می آمدند. خیلی دیدنی شده بود.
عبدممد دست هایش را بالا می برد؛
- مالِلِ بَنگال
پایین می آورد، همه جواب می دادیم "اِسکیلو"
و خاشاک زمین خود به خود جمع می شدند.
احد اصلا یادش رفته بود اسیر است، نشسته رقص بندری می کرد و جارو می زد.
یعنی همه همین طور شده بودیم.
نگهبانِِ خشمگین گیج شده بود، نمی دانست باید بزند یا نزند، بخندد یا گریه کند، برقصد یا او هم جواب بدهد!
آن روز کف حیاط خاکی اردوگاه برق افتاد، نه کسی خسته شد، نه کسی تحقیر شد، نه کسی دلخور شد، نه کسی تنهایی یادش ماند، نه گرسنگی، نه تشنگی، نه دوری، نه دلگیری!
چقدر دلمان تنگ می شود برای آن روزها.
چقدر جای عبدممد خالیست این روزها.
ناخدا بیا!
بخوان "مالِلِ بنگال"
همه با هم جواب می دهیم: "اِسکیلو"
ناخدا!
لنج ما کج شده، خیلی کج!
کجا می رود؟ نمی دانیم!
ببین هر کدام داریم یک جور پارو می زنیم.
بیا و دم بگیر، ببین چه منتظریم.
ناخدا، باز اسیر شدیم، باز زمین پر شده از خار و خاشاک، ببین دست هایمان
بیا و دوباره بخوان
تا فراموش کنیم این همه سختی را.
ناخدا!
تو با لبخند بخوان، ببین چه برقی می زند چشم های ما، تو محکم بگو، ببین چطور همه با هم، با همه وجود جواب می دهیم.
ببین چطور درِ باغ های سبز در همین حیات خاکی، باز می شود و چه سرعت می گیرد لنج ما.
ناخدا عبدممد!
این روزها خیلی جای تو آن جلو خالیست.
دل های ما دوباره هوای همان ترانه را کرده که اصلا نمی فهمیدیم معنی اش چه بود!
و تنها می دانستیم با همیم
تو بخوان
تا ما همه جواب دهیم
با دست های قفل شده در هم
"مالِلِ بَنگال"
"اِسکیلو"
* "عبدالمحمد شیخ ابولی" آزاده بوشهری و معلم بود. حالا بازنشسته شده. هنوز بوشهر است. و هنوز نگران احد شاگردش
که خیلی نامهربانی ها دیده.
رحیم قمیشی
شهید خلبان شیرودی، از خلبانان شاخص هوانیروز است که میتوان گفت جای جای کوههای بازی دراز کردستان و مناطقی در جنوب کشور دلاوریهای او را به خوبی در شیارها و رشتههایش ثبت کردهاند.
«شهید مجید حدادعادل» که از اعضای شورای مدیریت تولید رادیو بود و ساخت سرود شهید مطهری و سرود «اللهاکبر، خمینی رهبر» را در کارنامه خود دارد، نیز یکی از دوستداران شهید شیرودی است که پس از شهادتش شعری در وصف او با نام «پهنه آفاق» سرود.
شعر شهید حداد عادل در وصف شهیدی که نامآورترین خلبان جهان بود:
چون شیر پرصلابت و جوشش بود
چون رود پرتلاش
او کوه استوار و مقاوم بود
گویی شهاب بود
که از قلب ملتی
هر صبح و شام
بر سر دشمن شراره داشت
او شور بود، شرر داشت، شعله بود
او مظهر طراوت و سرخی لاله بود
بانگ بلند غرش تکبیر
اللهاکبری به سحرگه بود
اینک نگاه او
در جای جای پهنه آفاق
در سرخی شفق
در چشمهای باز عقابان آسمان شاهد
به پایمردی ایشان نشسته است
اینک صدای او
از هر کرانه
از پس هر صخره هر کجای
بر هر که شاهد است بر این دشت لالهزار
فریاد میزند
هشدار، های!
مبادا که لحظهای
سرخی راه و طریق امامتان
از یادتان رود
مُژده ای هم نَفَسانم رمضان آمده است
کَز دَمِ عیسوی اَش مُرده به جان آمده است
عاشقان باده زنید از قدح و خوش باشید
که ز خـُم خانه سبوئی به میان آمده است
پُرو پیمانه کند ساغرِو پیمانه ی ما
خُمِ صهبای جنان از پی آن آمده است
عالمی غمزه کند تا که رُخی بنماید
بهر دیدارِ رُخَش پیرو جوان آمده است
دستها حلقه کنید و به میانش گیرید
ساقی سیم تنان عشوه کنان آمده است
کرده با زلف کمندش همه بندم در بند
طُرّه ی گیسویِ نازش به میان آمده است
"نرگسش عربده جوی ولبش افسوس کنان"
یار شیرین دهنان دُرد کشان آمده است
نیمه ی این مَهِ رحمان گـُهَر افشانی است
سِبطِ اَکبَر، حَسَن(ع)،آن دُرِّ گران، آمده است
جبرئیل و همه ی خیلِ مَلَک با قرآن
به غزل خوانیِ این غنچه دهان آمده است
بر سرِ خوانِ خدا شرطِ ادب امساک است
زین سبب آتش دوزخ به اَمان آمده است
مهدوی نازِ دلارامِ پریچهره بکش
سَر بخارانی اگر وقتِ اذان آمده است
باز کن در که گدای سحرت برگشته عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بندۀ بی خِـرد و خـیره سرت برگشته سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
اصلاً انگـار نه انگــار گـنه کارم من
به تو اندازۀ یک عـمر بدهـکـارم من
گرچه آلوده ام و خوار ولی برگشتم طـبـق آن فـطـرت پاک ازلی برگشتم
دیدم از غـیر درت بی محلی، برگـشتم دستِ پُر هستم و با نام علی برگـشتم
از عقوبات من غم زده تعـجـیل بگیر
عـبـد آلـوده؛ پشیمان شده تحویل بگیر
بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه
وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه
حـرف پرواز زد اما همه طنازی بود
دوستت دارمِ آن دوست،دغل بازی بود
هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد این درآن در زدم اما گره ام باز نشد
این پر سوخته وقـتی پـرِ پــرواز نشد سـدّ راه گـنـه خـانه بـرانـداز نـشـد
ناگهان هـاتفی از سوی خـدا گـفت بیا
گـفتم آلوده ام و پُر ز خـطـا گـفت بیــا
حال من آمده ام حالِ مـرا بهـتر کن دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن
با چنین بنده که داری به مدارا سر کن دم افـطارم و مـستم ز میِ کـوثر کن
کوثر از اشک حسین است خدا میداند
که علی ریخـته و فـاطمه می گـریانـد
گرچه اندازۀ یک کوه گنه سنگین است آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است
سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است آخر کار هر آن کس که بیاید این است
اولین قطرۀ اشکی که ز چشمت ریزد
بهر امداد به او فـاطـمـه بر می خیـزد
شاعر : حسین قربانچه
رمضان آمد و من آمده ام
باز هم قید خودم را زده ام
راه گم کرده ترین بنده منم
پیش چشمان تو شرمنده منم
میزبانی و منم مهمانت
لقمه ای اشک بده از خانت
رمضان آمده با طعم دعا
سفره انداخته اند در همه جا
سر این خوان همه نوع آدم هست
شاه اگر هست گدایی هم هست
عمر یک سال جلوتر رفته
از خودم حوصله ام سرفته
یازده ماه گناه آلودم
من همانم که همیشه بودم
چشم، حقّ بدنم را خورده
هر کسی خواست دلم را برده
خو گرفته است به بن بست خودم
طاقتم طاق شد از دست خودم
سالها در تن خود گم شده ام
تاجر سفره ی گندم شده ام
لحظه هایم به تجارت رفته
از کفم این همه فرصت رفته
مددی من به خودم برگردم
جان بگیرم به تنم برگردم
روسیاهم خدایا چه کنم ؟
بی پناهم خدایا چه کنم؟
من بدم شاه ولی بد نکند
پشت در آمده را رد نکند
مهدی رحیمی
مُژده ای هم نَفَسانم رمضان آمده است
از دَمِ عیسوی اَش مُرده به جان آمده است
عاشقان باده زنید از قدح و خوش باشید
که ز خـُم خانه سبوئی به میان آمده است
باده پیمانه کند ساغرِ جانمانه ی ما
خُمِ صهبای جنان در هیجان آمده است
غمزه ها می کند این شوخِ پریچهره نگار
به تماشای رُخَش پیرو جوان آمده است
دستها حلقه کنید و به میانش گیرید
ساقی سیم تنان عشوه کنان آمده است
یار شیرین دهنان دُرد کشان آمده است
نیمه ی این مَهِ رحمان گـُهَر افشانی است
سِبطِ اَکبَر، حَسَن(ع)،آن دُرِّ گران، آمده است
جبرئیل و همه ی خیلِ مَلَک با قرآن
به غزل خوانیِ این غنچه دهان آمده است
بر سرِ خوانِ خدا شرطِ ادب امساک است
زین سبب آتش دوزخ به اَمان آمده است
مهدوی نازِ دلارامِ پریچهره بکش
سَر بخارانی اگر وقتِ اذان آمده است
گلشن شده است عرش اعلي به حسن
روشن شده است چشم زهرا به حسن
خندان شده در فصل بهار رمضان
گلهاي لب سيد بطحا به حسن
شاهي كه كريم اهل بيتش خوانند
شد از طرف خدا مُسمّا به حسن
در جود و كرامت و بزرگي و سخا
هرگز نرسيده ست دريا به حسن
هرچند كه دنيا همه در دستش بود
يك لحظه وفا نكرد دنيا به حسن
سِنّ حسن از حسين بيشتر بوده اگر
كمتر ز حسين بوده اصحاب حسن
كوهيست كه بار غم كشيده ست به دوش
يعني كه رسيده ارث بابا به حسن
از بس كه نجيب است و حليم است و كريم
نازند تمام آل طاها به حسن
عالم به حسين داده دل را - اما
داده ست همين حسين دل را به حسن
پيغمبر عشق دوش و آغوشش را
يك جا به حسين داده، يك جا به حسن
در غربتش اين بس است كز همسر او
شد زهر جفا آب گوارا به حسن
اي باد صبا ببر به گلزار بقيع
يك شاخه گل سلام از ما به حسن
خواهي كه شفاعتش نصيبت بشود
اي عشق بده قسم خدا را به حسن
هر چند که در گناه خود غوطه وریم
چشمان اميد ماست فردا به حسن
علی اکبر شجعان
عاشق شدن ز خیمه ی لیلا شروع شده است
دیوانگی ز دامن صحرا شروع شده است
مجنون شدیم و دربدر کوچه ها شدیم
آوارگی ما هم از اینجا شروع شده است
ما را به سمت کوچه ی عشاق برده اند
جایی که جلوه های تمنا شروع شده است
دیگر زمان دربدری ها تمام شد
حالا زمان عاشقی ما شروع شده است
تو آمدی و حضرت حیدر پدر شده
دوران مادرانه ی زهرا شروع شده است
ای ابتدای سوره ی کوثر خوش آمدی
ای اولین حسین پیمبر خوش آمدی
تو آمدی و شاخه ی طوبی ثمر گرفت
آخر دعای سبز پیمبر اثر گرفت
ای بانمک ترین پسر های فاطمه
تو آمدی و بوسه ز رویت پدر گرفت
ای قوت همیشه ی بازوی مرتضی
فتح الفتوح کردی و لشگر جگر گرفت
وقتی که می زنی به دل لشگر جمل
دیگر نمی شود دم تیغت سپر گرفت
از دست نعره های بلندت به معرکه
دشمن فرار کرده و راه مفر گرفت
بالا بزن نقابت خودت را یل جمل
معنا بده به جمله احلی من العسل
روزه گرفته ایم که باران بیاورید
از سفره ی کریم کمی نان بیاورید
عمری است روزی ام ز سر سفره ی شماست
از این به بعد نان فراوان بیاورید
ما را غبار کوی شما زنده می کند
بر این دل سیاه کمی جان بیاورید
یا ایها الکریم، تصدّق. گدا رسید
بر این گدا رحمت و احسان بیاورید
زهرا به گریه بر حسنش شاد می شود
لطفی کنید دیده ی گریان بیاورید
ای بانی همیشه ی اشک و بکا حسن
ای روضه خوان اول کرببلا حسن
سر را بگیر و راه خدا را نشان بده
وقت نماز مغرب ما تو اذان بده
هرجا که سفره ی کرمی پهن می شود
از آن بساط روزی افطارمان بده
قرآن بخوان تا که مسلمان تو شویم
دل را شبیه مردک شامی تکان بده
من گریه می کنم برای تو، پس تو هم
از کوری ام به روز قیامت امان بده
حالا که تو کریمی و آقای عالمی
ما را به کربلا ببر آنجا مکان بده
هر سفره ایی که سفره آقا نمی شود
هر بچه ایی که بچه ی مولا نمی شود
شان تو را خدای به موسی نداده است
از معجزات تو که به عیسی نداده است
شاهان روزگار گدای در تواند
رزق تو را به سفره ی آنها نداده است
صلحی که کرده ایی تو، کم از کربلا نداشت
دیگر به کس شبیه تو تقوا نداده است
باید عصای فاطمه باشی به کوچه ها
بی خود تو را خدای به زهرا نداده است
از اشک چشم توست اگر گریه می کنم
بر روضه های پاره جگر گریه می کنم
امیرحسین محمود پور
پرویز بیگی حبیبآبادی، شاعری حرفهایست با آن تعبیری که محمد حقوقی از شاعر حرفهای دارد یعنی شاعری که به مرزهای موفقیت و مقبولیت اجتماعی دست یافته اما همین موفقیتها برای او مرزی شده که دیگر دست به توسعه دستاوردهای خود نمیزند با این همه او دارای غزلیست که با گذشت چند دهه از سرودنش، هنوز هم در ساختارهای تازهای از تغزلی گرفته تا اجتماعی قابل تأویل دوباره است که موفقیتی است کمنظیر برای شاعری معاصر.
او درباره این غزل گفته: «خرمشهر در دست دشمن بود و از محله «کوت شیخ» به آن مینگریستم، میگریستم. این شعر همانجا جرقهاش خورد.
خبر آزادسازی شهر را در تهران شنیدم؛ احساس کردم زیر پوستم هزاران منور روشن کردهاند؛ حس و حال عجیبی داشتم، اما سرودن «غریبانه» قبل از اینها بود، بعد از برگشتن از خرمشهر و بعد از عارض شدن تبی شدید؛ در اوج تب، به «یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه» رسیدم و در عرض چند ساعت، شعر کامل شد.
یک هفته بعد بچهها راهی خرمشهر شدند و من هم سخت بیمار بودم؛ وحید امیری وقتی از جبهه خرمشهر برگشت، خبر آورد که این شعر در تمام جبهه دهان به دهان میگردد و همه جا را پر کرده است.
نخستین بار آقای سلحشور آن را اجرا کرد؛ بعد حسامالدین سراج آن را همراه با موسیقی خواند؛ بعد آقای کویتیپور اجرایش کرد؛ بعد حاج صادق آهنگران خواندند و همین طور بر تعداد این خوانندگان اضافه شد؛ در چند فیلم سینمایی خوانده شد؛ در چند نمایشنامه اجرا شد.»:
یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
بشکسته سبوهامان، خون است به دلهامان
فریاد و فغان دارد، دُردیکش میخانه
هر سوی نظر کردم، هر کوی گذر کردم
خاکستر و خون دیدم، ویرانه به ویرانه
افتاده سری سویی، گلگون شده گیسویی
دیگر نَبُوَد دستی، تا موی کند شانه
تا سر به بدن باشد، این جامه کفن باشد
فریاد اباذرها، ره بسته به بیگانه
لبخند سروری کو، سرمستی و شوری کو
هم کوزه نگون گشته، هم ریخته پیمانه
آتش شده در خرمن، وای من و وای من
از خانه نشان دارد، خاکستر کاشانه
ای وای که یارانم، گلهای بهارانم
رفتند از این خانه، رفتند غریبانه
پرویز بیگی حبیبآبادی
مُرشدِ روحُ الأَمین یا امیرالمؤمنین
کشته ی شمشیر کین یا امیرالمؤمنین
حُجّت پروردگار یار پیغمبر علی
شافعِ روز جزا ساقی کوثر علی
مرد میدانِ جهاد فاتح خیبر علی
مقتدای عارفان شیر جنگاور علی
نورِ قرآن مبین یا امیرالمؤمنین
آیه آیه مُصطفی کرده است تفسیر تو
ای رواجِ دین شده ضربت شمشیر تو
هر گره وا گشته با پنجه ی تدبیر تو
کَس نداند جز خدا قصه ی تقدیر تو
تا شوی خانه نشین یا امیرالمؤمنین
بَر خدای مهربان بنده ی والا توئی
در بزرگی عالَم اند قطره و دریا توئی
بر تمام اولیا سید و مولا توئی
همسر شایسته ی حضرت زهرا توئی
حلقه ی دین را نگین یا امیرالمؤمنین
آسمان دیده ها گشته ابری از غمت
چاه و نخلستان شده بعد زهرا همدمت
شد به پا در عرش حق خیمه گاه ماتمت
بینوایان می کشند انتظار مقدمت
با دلی زار و حزین یا امیرالمؤمنین
ای شده از ضربتِ تیغ اشقی الاشقیا
تارکت شقُّ القَمَر ، زخم فرقت بی دوا
لاله گون از خون تو گشته محراب دعا
مسجد کوفه شده بی تو ای مولای ما
ساکت و سرد و غمین یا امیرالمؤمنین
ای بی نشان به معبر چشمم نشان بریز
مثل مسیح در تن این مرده جان بریز
ابرو کمان ! به راه دل من کمین گذار
با یک نظاره تیر مژه در کمان بریز
جانا ! به ساعت شنی روزگار من
با لطف تا زمان ظهورت زمان بریز
مرغ شکسته بال و پر این قفس منم
دستی بیار و در قفسم آسمان بریز
خواهم زبان گشایم و وصفت کنم ولی -
لکنت گرفته ام ، تو به کامم زبان بریز
تا کفر گیسوان تو بی دین نسازدم
در گوشم از مناره ی چشمت اذان بریز
با قلب خسته بار غمت می کشم به دوش
ای جان به پای دل من توان بریز
بر چشم من که حسرت دیدار می کشد
یک جرعه از شراب شب جمکران بریز.
علی اکبر شجعان
یاد باد آن که چو رعنا صنمی با ما بود
همدمی، هم قدمی ، چشمِ نمی با ما بود
چلچراغِ شبِ ظلمانیِ ما می افروخت
روشنی بخشِ خیام و حَرَ می با ما بود
یاد باد آن که پریشانیِ دلها می بُرد
مهربان عارفِ والا کَرَمی با ما بود
زنده می کرد دلِ مُرده ی ما را هردم
چو مسیحا نَفسی ، هر قدمی با ما بود
یاد باد آن که به ما درسِ کرامت می داد
خوانِ گسترده ی والا نِعَمی با ما بود
دلم از دوری او داغِ شکستی دارد
یارِ شیرین دهنی، آن و دَمی با ما بود
حیف ازآن شاه چراغی که به خاموشی رفت
حَکَمی، مُحتَشَمی، جامِ جَمی با ما بود
ََتَبَرش را به کسی داد که موسائی کرد
بت شکن، صاحبِ تیغِ دو دَمی با ما بود
غلامرضا مهدوی
گل دربر و میدر کف و معشوق بکام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلالست و لیکن
بی روی توای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمهی چنگ است
چشم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز. گیسوی تو خوشبوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ وز شکّر
ز. آنرو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام زننگست
وز نام چه پرسی که مرا ننگ م است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
وآنکس که چو ما نیست درین شهر کدام است
با محتسبم عیب مگوئید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
"حافظ" منشین بی میو معشوق زمانی
که ایام گل و یاسمن و عید صیام است
یاد باد آن که چو رعنا صنمی با ما بود
همدمی، هم قدمی ، چشمِ نمی با ما بود
چلچراغِ شبِ ظلمانیِ ما می افروخت
روشنی بخشِ خیام و حَرَ می با ما بود
یاد باد آن که پریشانیِ دلها می بُرد
مهربان عارفِ والا کَرَمی با ما بود
زنده می کرد دلِ مُرده ی ما را هردم
چو مسیحا نَفسی ، هر قدمی با ما بود
یاد باد آن که به ما درسِ کرامت می داد
خوانِ گسترده ی والا نِعَمی با ما بود
دلم از دوری او داغِ شکستی دارد
یارِ شیرین دهنی، آن و دَمی با ما بود
حیف ازآن شاه چراغی که به خاموشی رفت
حَکَمی، مُحتَشَمی، جامِ جَمی با ما بود
ََتَبَرش را به کسی داد که موسائی کرد
بت شکن، صاحبِ تیغِ دو دَمی با ما بود
غلامرضا مهدوی
اذن دخول. آمده ام عقده وا کنم
اینجا کنار مرقدتان یک دعا کنم
امشب دلم حوالی گنبد . کنار صحن
هی پرسه می زند. که شما را صدا کنم
با دست خالی و دل پر غصه آمدم
تا یک غزل برای شما دست و پا کنم
من زنده ام به این دو سه بیتی که گه گدار
تقدیم شاه تشنه کرببلا کنم
دستم به دست پنجره فولاد و در دلم
هیات به پاست تا که رضا یا رضا کنم
من بی خیال عشق شما .نه – نمی شود
هیهات خاکبوسی تان را رها کنم
آقا نمی شود که بمانم کنارتان؟
جارو کش حرم بشوم .تا. صفا کنم
عکس ضریح حلقه زده گرد چشمهام
میبارد از دوچشم ترم . تا دعا کنم
امضا کن این دوبیتی صدپاره را کریم
رخصت بده به پای تو جان را فدا کنم
"دردم نهفته به ز طبیبان مدعی"
این غم. دوا به رئفت موسی الرضا کنم
نعیمه امامی
نام تو مي برم كه گل افشاني ام كني
ياد تو مي كنم كه فرا خواني ام كني
سامان بگيرم از نفس ذره پرورت
گر يك نظر به بي سر و ساماني ام كني
آلاله در كوير دلم سبز مي شود
وقتي نظر به ديدۀ باراني ام كني
با صد اميد بر در مهمانسراي تو
بنشسته ام به شوق كه مهماني ام كني
شرمنده ام كه نور خداوندگار نيست
هرچه نظر به پينۀ پيشاني ام كني
آشفته حال آمده ام تا ز مرحمت
با يك نگاه دفع پريشاني ام كني
كرببلاست حاجت ديرينه ی دلم
كي مي شود زيارتش ارزاني ام كني
گيرم زتو شفاعت م به اشك و آه
در اولين سفر كه خراساني ام كني
علي اكبرشجعان
21 تیر 1314 قیام مردم مشهد در اعتراض به تهای ضداسلامی رضاخان در صحن مسجد گوهرشاد سرکوب شد. این قیام زمانی شکل گرفت که رضاخان دین ستیزی را به اوج خود رسانده و درصدد بود تا سنتهای مذهبی وقوانین اسلامی رامحو و نابود کند و فرهنگ غربی را به جای آن بنشاند.
رضاخان در پیگیری این ت دستور داده بود تا حجاب از سر ن مسلمان برگیرند، مردان کلاه غربی به سر کنند، ون لباس ت را از تن بیرون کنند و.
در واکنش به این ت، ون و مردم مسلمان در هر نقطه ای به مخالفت برخاستند ولی در این ماجرا مشهد پیشقدم شد و قیام شکوهمندی در دل تاریخ به ثبت رسید.
علما و ون مشهد طی جلساتی پنهانی تصمیم گرفتند با این حرکت رضاخان مقابله کنند و او را از این کار بازدارند. در یکی از این جلسات پیشنهاد شد آیت الله حاج آقا حسین قمی به تهران برود و در مرحله اول با رضاخان مذاکره نماید تا شاید بتواند او را از اجرای تصمیماتش باز دارد.
وقتی آیت الله قمی به تهران آمد، بلافاصله از سوی حکومت دستگیر و ممنوع الملاقات شد. سایر ون نیز در مساجد و مجالس، به آگاه کردن مردم پرداختند. مسجد گوهرشاد از جمله مکانهای تجمع مردم بود. اجتماعات مردم در این مسجد هر روز بیشتر میشد و شهر حالت عادی خود را از دست میداد و سخنرانان نیز به ایراد بیانات آتشین میپرداختند.
همزمان با بازداشت حاج آقا حسین قمی، در مشهد نیز به دستور حکومت، ونی همچون شیخ غلامرضا طبسی و شیخ نیشابوری دستگیر شدند. صبح روز جمعه 20 تیر 1314 نظامیان مستقر در مشهد برای متفرق ساختن مردم وارد عمل شدند و به روی آنان آتش گشودند و تعداد زیادی را کشتند و زخمی کردند، ولی مردم مقاومت کرده و سربازان نیز بنا به دستوری که به آنها رسیده، مراجعت کردند. به دنبال این حادثه مردم اطراف مشهد با بیل و داس و. به سوی مسجد حرکت کردند.
فردای آن روز جمعیت زیادتری در مسجد گوهرشاد تجمع کردند وعلیه اقدامات دولت اعتراض نمودند. سران نظامی و انتظامی مشهد این بار بنا به دستور رضاخان با تجهیزات کامل و افراد فراوان در نقاط حساس مستقر شدند و تفنگها، سلاحهای خودکار و حتی توپها را به منظور سرکوب مردم به میدان آوردند. در حوالی ظهر مأمورین نظامی و انتظامی از هر سو به مردم هجوم آورده و در داخل مسجد به کشتار آنان پرداختند. در این واقعه تعداد بسیاری شهید، مجروح و بازداشت شدند.
کشتار مردم در این مسجد به اندازهای بود که به نقل از شاهدان عینی چند کامیون جنازه از صحنه کشتار خارج کردند. یک روز پس از این فاجعه عملیات دستگیری علما و ون آغاز شد و تعداد کثیری از آنان بازداشت و روانه زندان شدند.
قیام مسجد گوهرشاد برای همیشه در دفتر اقدامات سلسله پهلوی ثبت شد. گفتنی است این قیام یک سال پس از بازگشت رضاخان از سفر به ترکیه و در پی مشاهده بی بند و باری و بی حجابی ن ترکیه توسط وی، به وقوع پیوست.
شعری از علی داودی که روزگار خفقان آن زمان را، اینچنین ترسیم کرده است:
صدایی زیر آوار زمان ماندهست در سرها
صدا انگار می آید از این دیوارها درها
صدا از کاشی و آجر صدا از درد غُربت پُر
صدا باری، صدایی هست می دانند خنجرها
صدا بُغضی ست زندانی به غوغای رضاخانی
کلاه نوکری تاجی ست می بافند افسرها
چراغ مرده مشروطه چی ها جز سیاهی چیست؟
طلوع صبح کاذب بود آن صبحی که باورها
چنین گفتند آمد نوبهاری فصل گُل کردن
بهار آمد و لیکن گل نزد افسوس بر سرها
چه خوابی دید آیا چشم مست شهریار آن روز
که خون شهرزادان را چنان خوردند ساغرها
چه خوابی دید وقتی در حریم امن سلطانی
به خون افتاده آهوها شده پرپر کبوترها
مگر بهلول مردی خشم بر دیوانگان گیرد
خروش نور باری نور می آید ز منبرها
هلا ای پادشاه ! ما را رخت و بخت این نیست
چرا باید که از سر، باز می افتاد معجرها
اگرچه موجها کوبان صدفها در کف طوفان
ولی شادند در دریا که نشکستند گوهرها
اگر چون گنج در ویرانه پوسیدند دلبرها
خدا را شکر عریانی نپوشیدند پیکرها
هنوز از قصه گیسو خیال عالمی در بند
هنوز از چادر خود پرچمی دارند مادرها
صدایی زیر آوار زمان زنده ست و می خواند
که شرح این حکایت باز می ماند به دفترها
❤️❤️خراسان/ در روزهای گذشته نامهای با عنوان
«نامهای عاشقانه از دختری در عهد قاجار» در فضای مجازی دست به دست می شود.
حتی برخی محل نگهداری این نامه را در کتابخانه وزیری شهر یزد اعلام کردند
در حالی که آن نامه با مطلع«تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم و زنده
شدم تا کاغذتان برسد» بخشی از کتاب «پریدخت،مراسلات پاریس- طهران» به قلم
حامد عسکری شاعر و ترانهسرای کشورمان است که این بار دست به نثر برده و
این کتاب را در قالب ۴۰ نامه به زبان و نثر قاجار در دل یک روایت عاشقانه
نوشته است. ????????????????قشنگه????????????????
بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم،
دردت به جانم،
من که مُردم وُ زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لا کردار هم مصیبتی شده، زن جماعت را کارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ وردار و بگذار نکُشد ، همین ، بیهمدمی و فراق میکُشد.
مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید ، در دلمان انار پاره شد.
پریدُخت تو را بمیرد که
مَردش اسیر امنیّه چیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده!!!
حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.
اوضاع مملکت خوب نیست ؛
کوچه به کوچه مشروطه چی ها چنان نارنج هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادی خواهی ، داغ و درفش است وُ تبعید و چوب و فلک!!!
دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهایدُ شب به شب بر گیس میمالیم.!!!
سَیّد محمود جان،
مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی .
عرق همه را درآوردهام و رکاب نمیدهم ، بماند که عر خودم هم درآمده.
میدانید سَیّدجان ،
زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک جا قُرص
باشد، صاحب داشته باشد،
دلِ بیصاحاب ، زود نخکش میشود،
چروک میشود،
بوی نا میگیرد،
بید میزند.
دلْ ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود،
نه شوق وَسمه وُ سرخاب وُ سفیدآب داریم.
دیروزِ روز بیگم باجی،
ابروهایمان را گفت :
پاچهٔ بُز.
حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست ، چه فرق دارد،
پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان؛
دیده را فایده آن است که دلبر بیند.
شما که نیستید وُ خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند ، در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.
چلّهها بر او گذشته،
بر دل ما نیز.
عمرم روی عمرتان آقا سَیّد،
به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم
ولی به واللّه بس است،
به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به
علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید،
به یزد مراجعت فرماییدُ
به داد دل ما برسید،
تیمارش کنیدُ بعد دوباره برگردید.
دلخوشکُنکِ ما همین
مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد وُ شیشهٔ عطری که رو به اتمام است.
زن را که میگویند ناقصالعقل است،
درست هم هست؛
عقل داشتیم
که پیرهنتان را روی بالش
نمیکشیدیم وُ گره از زلف وا
کنیم وُ بر آن بخُسبیم.
شما که مَردید،
شما که عقلتان اَتّم وُ
اَکمل است،
شما که فرنگ دیدهاید وُ درس طبابت خواندهاید،
مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند.؟؟؟
تصدّقت پری دُخت
بوسه به پیوست است.
«آن يار کزو خانهي ما جاي پَري بود
سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود»
انگار در اعماق نگاهش خبري بود
در شهر خودش بود و دلش در سفري بود
ميرفت دلت كوي به كو، خانه به خانه
«جمعي به تو مشغول و تو فارغ ز ميانه»
انگار کسي رو به خراسان به نماز است
با چادر سبزي که پر از عطر حجاز است
«اَلمِنَّتُ لِلَّـه که درِ ميکده باز است»
مستي ـ به خدا ـ پيش دو چشم تو مجاز است
من مستترين حوض تواَم حضرت مهتاب!
از اين همه اشك است اگر شور شد اين آب
در سفرهي مهمان تو جز نور خدا نيست
هر لقمه مگر با نمک نام رضا نيست
از شوق تو در صحن و خيابان تو جا نيست
کس نيست که در دامن مهر تو رها نيست
حق دارد اگر يوسف ما هم به تو نازد
يك مسجد و ميخانه كنار تو بسازد
آنقدر قشنگی كه دل قافلهها را …
آنقدر كريمي كه همه فاصلهها را …
آنقدر عزيزي كه تمام گلهها را …
ـ از قافيه بگذرـ بگشا اين گرهها را
نزديك ترين سنگ صبور دل مايي
هم دامن زهرايي و هم دست رضايي
قاسم صرافان
خاک این شهر به چشمان تو عادت دارد
خوش بحال نفس قم که لیاقت دارد
چون تو یک روز از این کوچه گذشتی
زندگی در دل این شهر سعادت دارد
گنبدت پر شده از کفتر و تنها دل من
چون کلاغی ست که رویای زیارت دارد
کوچک است آه ولی حوض تو با دریا و .
گنبدت با خود خورشید رقابت دارد…
حرمت مثل نگيني است ولي در دل خاک
زير خاکي همه جا اين همه قيمت دارد
حرمت مثل نگینی ست در انگشتر شهر
که در اطراف خودش فاضل و بهجت دارد
حرم حضرت معصومه و درهای بهشت
جمکران ، این همه این شهر علامت دارد
.وکجا بهتر از این شهر برایت دیگر
مومن آن است که یک ذره لیاقت دارد.
مهدی رحیمی
( ای رایحۀ قرآن یا حضرت معصومه )
بر خوان توام مهمان یا حضرت معصومه
تو آینۀ لطف صدیقۀ کبرائی
چون حضرت زهرا در دینداری و تقوائی
تو شافعۀ م تو مونس دلهائی
امید همه شیعه در عرصۀ فردائی
بر ما بنما احسان یا حضرت معصومه
ای حضرت کاظم را دردانه ترین دختر
ای حجت ثامن را فرزانه ترین خواهر
الطاف تو بگرفته دلها همه را در بر
از تربت تو آید بوی حرم مادر
ای باغ گل ایمان یا حضرت معصومه
تو خواهر مظلوم سلطان خراسانی
درد همه ی مارا نا گفته تو میدانی
خط همه ی ما را ننوشته تو می خوانی
سوی تو نظر دارم با دیدۀ بارانی
کن شامل ما احسان یا حضرت معصومه
با پای دل از اینجا تا کوی تو می آیم
تا عقدۀ دل بی بی در پیش تو بگشایم
مهر تو شده جاری در تک تک اعضایم
تا در حرمت گویم شرح همه غمهایم
ای درد مرا درمان یا حضرت معصومه
من عشق تو را هر دم تا در سر خود دارم
پروانه صفت شوقت را در پر خود دارم
در پیکر خود خون همسنگر خود دارم
پیمان وفاداری با رهبر خود دارم
مُهر تو بر این پیمان یا حضرت معصومه
من شیعه ام اما در عصیان و خطا کاری
تو نور خداوندی از عیب بشر عاری
از شیعه خود بانو کن دفع گرفتاری
با روح تو می بندم پیمان وفاداری
ای یاور و پشتیبان یا حضرت معصومه
بی بی تو دعا کن تا مهدی ز سفر آید
بر شام سیاه ما خورشید سحر آید
اسلام و تشیع را هنگام ظفر آید
از مقدم او پایان هر فتنه و شر آید
غم را بدهد پایان یا حضرت معصومه
علی اکبر شجعان
چگونه رهایت کنم
مگر تو رها کردی دست عروسکت را
وقتی به میهمانی عروسهای دریایی میرفت
آنقدر کودکی
که هنوز هم فکر میکنی
سقوط هواپیما
به خاطر دعوای تو
با برادر کوچکت
بر سر نشستن کنار پنجره هواپیماست
چه کسی می تواند تو را به دنیای ما برگرداند
جز من که شاعرم
میتوانم
تو را از پلههای برقی فرودگاه برگردانم
میتوانم
هواپیما را به فرودگاه برگردانم
میتوانم
موشک را به ناو
و ناو را به امریکا برگردانم
میتوانم
دود را به چپق سرخپوستان برگردانم
من حتی میتوانم
فلسطینیها را به خانههاشان برگردانم
و
یهودیها را هم به خانههاشان برگردانم
من خدا نیستم عزیزم
اما شاعرم
و خدا شهیدان را به شاعران سپرده است
میتوانم بر مرگ تو مرثیهای بسرایم
میتوانم
نامت را به رومهها
و پروندهات را به میز کار تمداران برگردانم
میتوانم کودکیات را در بازی گوشی دلفینها جستجو کنم
و داغت را در خودکشی نهنگها
چرا که
مرگ تو باشکوهترین بود
مرگی در آتش
مرگی در اوج
و تشییعی بر موج
چگونه رهایت کنم
مگر تو رها کردی دست عروسکت را
وقتی به میهمانی عروسهای دریایی میرفت
شاعر: محمدحسین نعمتی
ای دو صد یوسف صدّیق به صدق تو گواه
ای علوم همه با کوه کمالت پر کاه
دو جهان زنده ی چشم تو به یک نیم نگاه
تا زمان هست تو از گردش چرخی آگاه
شهریاران سر کوی تو گدای سر راه
شیخ والای ائمّه ولی امر الّه
صدق تابنده چراغی بود از مکتب تو
علم تا علم شود بوسه زند بر لب تو
عرشیان دسته ای از خاک نشینان تواند
فرشیان از همه سو دست به دامان تواند
علم ها گوهری از لعل دُر افشان تواند
حلم ها ذکر خوشی بر لب خندان تواند
بحرها تشنه ی یک قطره ی باران تواند
سرو قدّان جهان سر به گریبان تواند
علم از روز ازل سائل دیرینه ی تو است
آنچه در سینه خلق است در آیینه ی تو است
لاله ای نیست که از دامن بستان تو نیست
طایری نیست که در باغ ثنا خوان تو نیست
آیه ای نیست که محتاج به برهان تو نیست
گوهری نیست که از بحر خروشان تو نیست
ذرّه ای نیست که از مهر درخشان تو نیست
پدر شیمی جز جابر حیّان تو نیست
علم تو مشعل و خلق و دو جهان انجمنی
آیة الکرسی از کرسی درست سخنی
سرّ سروّ علن از تو است امام صادق
فیض هر انجمنی از تو است امام صادق
حسن خلق حسن از تو است امام صادق
سبزی این چمن از تو است امام صادق
سیر چرخ کهن از تو است امام صادق
همگان را سخن از تو است امام صادق
تا که این چار ام و هفت اب و نه طاق است
مؤمن طاق تو در عالم هستی طاق است
دهر دانشگه و استاد سخن دانش تو
کلّ قرآن سخن داور و برهانش تو
حق به دور تو کند گردش و میزانش تو
مؤمن پاک بود پایه ی ایمانش تو
درد جان نیز طبیبش تو درمانش تو
علم نور است ولی مشعل تابانش تو
تا زمان است و به هر مرحله می تازد علم
از تو می گوید و دائم بتو می نازد علم
پشرو تر بسی از دور زمان مکتب تو است
ثمر خون حسین ابن علی بر لب تو است
راه حق مذهب تو مذهب تو مذهب تو است
آسمان شیفته ی زمزمه های شب تو است
نفس سوختگان شعله ی تاب و تب تو است
نور قرآن ز درخشنده گی کوکب تو است
اهل توحید که این قدر مجلّل دارند
هر چه دارند ز توحید مفضّل دارند
باغبانی و بود ملک جهان گلزارت
گرم تا دامنه ی بود بازارت
گوهر وحی فرو ریخته از گفتارت
بوسه ی علم بود بر لب گوهر بارت
دیدن روی خداوند بود دیدارت
ای طبیبانِ همه خلقِ جهان بیمارت
ای خوش آن یار که تو یار و طبیبش باشی
خوشتر آن درد که تنها تو طبیبش باشی
ای که خوانده است خداوند به قرآن نورت
نوری و سینه خوبان دو عالم طورت
ملک جان خانه ی دلها همگان معمورت
انس و جنّ و ملک و حور و پری مأمورت
چه جفاها که رسید از ستم منصورت
کرد از خانه و از شهر پیمبر دورت
بود آگاه عدو از محن جانکاهت
برد با فرق سوی قربانگاهت
کثرت سنّ تو و این همه آزار ای وای
آفتاب حق و بیداد شب تار ای وای
برق شمشیر و رخ حجّت دادار ای وای
دوست در سلسه ی دشمن غدّار ای وای
خانه ی حجّت حقّ و شرر نار ای وای
صدمۀ خار ستم بر گل بی خار ای وای
پاسخ آنهمه خوبی شرر آذر بود
بیت آتش زده ارثیّه ای از مادر بود
آخر از زهر جفا رفت وجودت در تاب
جگر خونجگر پاره ی زهرا شد آب
ریخت از دیده ی یاران به عزای تو گلاب
جگر موسی جعفر شد از این داغ کباب
بعد از آن غریب و مظلومیت و رنج و عذاب
بوتراب دگری باز نهان شد به تراب
در عزای تو جهان صحنه ی م گردید
تازه در ماتم تو داغ پیمبر گردید
ای سلام همه بر تربت بی زوّارت
غم بسیار محبّان ز غم بسیارت
به چه تقصیر عدو این همه داد آزارت
وامصیبت که چه کردند به قلب زارت
برد سر بر فلک از خانه شرار نارت
ریخت اعجاز خلیل از لب گوهر بارت
شد خموش آتش و بهر تو دل عالم سوخت
بیشتر از همه زین غم جگر «میثم» سوخت
غلامرضا سازگار
سرتاسر مدینه پر از شوق و شور بود
لبریز از طراوت و غرقِ سرور بود
از آسمان شهر پیمبر در آن پگاه
صد آسمان، ملائکه گرم عبور بود
وقت نزولِ سوره یاسین و هل أتی،
هنگامه ی تجلی آیات نور بود
بال فرشته فرش قدمهای آفتاب
روبند ماهتاب ز گیسوی حور بود
عطر بهشت از نفس باغ می چکید
تا اوج عرش زمزمه های حضور بود
عالم ز عطر یاس مدینه معطر است
پیوند آسمانی زهرا و حیدر است
می خواستند تا که بمانند یار هم
همدل ترین و همنفس روزگار هم
بی زرق و برق، ساده ی ساده شروع شد
پیوند آسمانی شان در کنار هم
سرمایه های اصلی شان مهر و عاطفه
بی اعتنا به ثروت و دار و ندار هم
بر اعتماد شانه ی هم تکیه داشتند
سنگ صبور یکدگر و رازدار هم
بودند هر پگاه دل انگیزتر ز عشق
گرم طلوع روشنِ خورشیدوار هم
چشم بد از جمال دو خورشید دور باد
چشم حسودِ بد دل و بدخواه کور باد
هم، ماورای حد تصور کمالشان
هم، ماسوای ذهن و تخیل جلالشان
آنجا که سوخت بال و پر آسمانیان
بام نخستِ پر زدن و اوج بالشان
باید که درس زندگی آموخت تا ابد
از بوریای کهنه و ظرف سفالشان
در جام کوزه روشنی خمّ سلسبیل
کوثر شراب خانگی لایزالشان
کِی می توان به واسطه ی این مثالها
پرواز کرد تا افق بی مثالشان
آئینه ی ظهور صفات خدا شدند
یاسین و نور شدند، هل أتی شدند
بر شانه های عرش خدا خانه داشتند
نه، نه، که عرش را به روی شانه داشتند
این ساکنان عرش خدا از همان ازل
چشمی به چند روزه ی دنیا نداشتند
هر چند داشت سفره شان نان خشکِ جو
اما همیشه خویِ کریمانه داشتند
سرشار از عشق و عاطفه و نور ِمعرفت
همواره لحظه های صمیمانه داشتند
گل داده بود باغِ بهشت امیدشان
یعنی چهار غنچه ریحانه داشتند
ما جرعه نوش چشمه ی جاریّ کوثریم
دلداده ایم، شیعهی زهرا و حیدریم
یوسف رحیمی
آسمان گریه کرد از برایت
سیدی یا جواد الائمه
کاظمین گشته کرببلایت
سیدی یا جواد الائمه
ای گل نورس باغ زهرا
زد غمت خیمه در دشت دلها
رفته در سوگ تو عرش اعلا
خونجگر گشتی از جور اعدا
ای شه ملک جان ، جان فدایت
سیدی یا جواد الائمه
ای که حاتم گدای در تو
زهر کین برده جان از بر تو
غم زده سایه بان بر سر تو
قاتل تو شده همسر تو
ای به قربان جود و سخایت
سیدی یا جواد الائمه
تو گل سرخ باغ رضائی
مظهر عشق و نور ولائی
حجت حق امام هدائی
شیعیان را همه مقتدائی
من غلام مدیحت سرایت
سیدی یا جواد الائمه
ای که مرآت ذات خدائی
زاده ی عترت مصطفائی
جلوه ی غیرت مرتضائی
وارث غربت مجتبائی
فاطمه نوحه گر در عزایت
سیدی یا جواد الائمه
مکمن دشمنت خانه ی تو
غم زده تکیه بر شانه ی تو
قلب ما گشته غمخانه ی تو
شمعی و شیعه پروانه ی تو
دیده مشتاق صحن و سرایت
سیدی یا جواد الائمه
ای غریبی که همتا ند…
&
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
عشـق تو دل ربوده از دستم
من زِ جامِ مَیِ تــو سرمستم
حق به مِهر تـو کرده پابستم
من غلام تـو بـوده و هستـم
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
ای دل و جان فـدای تو مولا
ای کـه عالـم گدای تـو مولا
مرغ دل در هـوای تـو مـولا
می نهد سر بـه پای تو مـولا
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
جلـوه ی ذات کبـریـائی تــو
نهمـین حـجـت خـدائی تـو
بـا ستمـدیـده آشـنـائی تـو
نخـلِ نـو رستـۀ رضـائی تـو
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
میر و سـالار و سـروری ما را
یـادگــار پیـمـبــری مـا را
نـور محـراب و منبـری ما را
شـافـع روز مَـحشـری مـا را
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
دست کـوتـاه من بـه دامانت
جان من ! جان من بـه قربانت
چشم من سوی لطف و احسـانت
مـرغ طَبـعَـم شـده غزلخوانت
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
آتش عشـق توست در دل مـا
حق سرشته بنـام تـو گِـل مـا
نـام تـو روشنـای محـفـل مـا
بر سـرِ کـوی توست منزل مـا
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
نـور سیـمـای مصـطـفی داری
بـوی گـلــزار مرتـضــی داری
روی سر تاج « هَل اَتی » داری
ای کـه دستی گِره گُشـا داری
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
گر عنایت به ما کنی چـه شود
دردِ مـا را دَوا کنی چــه شـود
حـاجت مـا رَوا کنی چـه شـود
زائـر کـربـلا کنـی چــه شـود
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
ای فـدای بـزرگـی و کَـرَمَـت
مرغ دل سـر نهـاده بـر قَدَمت
کـاش بـودم کـبـوتـر حَـرَمَت
تـا نشیـنم بـه سـایـۀ عَلَمَـت
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
دلبـری کـرده طَلعَـت مـاهت
جـان بـه قربان عمر کوتاهت
چـون گـدا آمـدم سـرِ راهت
سر نهادم به خـاک درگـاهت
یــا جــوادالائـمـه ادرکنـی
آن روزهایِ شعله ور یادم نرفته
دستان تبدارِ پدر یادم نرفته
دریا همان نزدیکی اما تشنه بودیم
بیتابی و چشمانِ تر یادم نرفته
شش ماهه را تیر سه شعبه بُرد با خود
داغِ عجیب ِ این خبر یادم نرفته
گهواره را بردند بعدِ گوشواره
هول و وَلایِ دور و بر یادم نرفته
افتاد خیمه دستِ یک عدّه حرامی
آن لحظهٔ پر دردسر یادم نرفته
بعد از جسارت ها اسارت ها کشیدیم
یک تکه نانِ مختصر یادم نرفته
یکریز در آغوش عمه بغض کردیم
زخم زبانِ رهگذر یادم نرفته
یک گوشه خوابید و صدایش درنیامد
اشک رقیه(س) تا سحر یادم نرفته
دیدم به عینه روضه ها را پیشِ چشمم
لحظاتِ تلخِ آن سفر یادم نرفته!
شب ما سوته دلان را سحرى داد خدا
تیر جانسوز دعا را اثرى داد خدا
هم ثمر داده و هم برگ و برى داد خدا
صدف بحر ولارا گهرى داد خدا
صادق آل نبى را پسرى داد خدا
که به ما ناجى نیکو سیرى داد خدا
به بشر رهبر فریادگرى داد خدا
مژده ى آیت فتح و ظفرى داد خدا
امشب از شوق و شعف بال و پرى داد خدا
به من بى هنر امشب هنرى داد خدا
خاكسار ابهري؛ شاعري كه دل در گرو اميرالمؤمنين(ع) داشت.
وي تحصيلات
ابتدايي و دبيرستان خود را در شهر ابهر گذراند و پس از تحصيلات چند سالي را
در تهران ساكن بود. اين شاعر و نويسنده از همان نوجواني سر پُر شوري داشت
وشعر ميسرود و شورافكني
ميكرد.
خاكسار از خودنمايي و شهرت طلبي به
شدت پرهيز ميكرد. در سال 1347 وقتي 35ساله بود، كريم نيرومند، مؤلف كتاب
«سخنوران و خطاطان زنجان»از وي خواست شرح حال و زندگينامهاش را بهطور
مختصر براي او بفرستد تا در كتابش چاپ كند اما خاكسار امتناع كرد و پاسخ
داد: «اين همه شاعر و نويسنده در اين مملكت است. شرح حال آنها را چاپ
كنيد.»
بار ديگر 27 سال بعد در سال 1374 در آخرين ماههاي زندگياش،
مرحوم آقاجان فخيمي نويسنده كتاب «تاريخ ابهر»، كه دوست و هم كلاسيش هم
بود، از وي زندگينامهاش را براي درج در اين كتاب در خواست كرد كه خاكسار
باز هم امتناع كرد. اين موضوع نشان ميدهد كه روحيات و خلق و خوي او تا
آخرين لحظات زندگي هيچ تغييري نكرده بود.
آثار
از خاكسار ابهري كتابهاي زيادي به زبانهاي فارسي و تركي به
چاپ رسيده است. نخستين اثر او به نام «شورهزار» در سال ۱۳۳۷ چاپ شد. در
همين سال بود كه همكاري خود را با رومه «توفيق» در عرصه طنز انتقادي
آغاز كرد. در سال ۱۳۳۸ « قبول، تجديد، رّد» و «هي هيها» و در سال ۱۳۳۹
كتاب «زنجير» و بعد از آن تا سال ۱۳۴۶ آثار ديگري از قبيل «فكاهيها»،
«آخرين بازي»، «مجموعه اشعاري به زبان محلّي» و «خاك برسرعشق» را به
دست چاپ سپرد.
در سال ۱۳۵۲ اثر ديگر خود به نام «ملاظفر» را به چاپ
رساند. او همچنين چندين سال در وزارت فرهنگ آن زمان به شغل معلمي اشتغال
داشت. وي در سال ۱۳۷۲ مجموعه اشعاري به نام «كهنه خرابات» را چاپ و منتشر
كرد. كهنه خرابات آخرين اثر اوست كه در سال 1372 به چاپ رسيد. از جمله
اشعار اوست:
آن يار كه نامش به سر آغاز كلام است
مهري است كه در پرده شب بدر تمام است
هر چند كه در حد سخن نيست جمالش
آن قدر توان گفت كه زيبايي تام است
گه جلوه كند در شفق و گه به گل سرخ
گه همچو شرابي است كه لبريز ز جام است
خاكسار با الهام از «حيدر بابايه سلام» شهريار، منظومه «ابهر چايو» را با اين مطلع سروده است:
ايلدريملر شيپور لارين چالاندا
ملا داغو گوي عاباسون سالاندا
سيل قوزانوب تخته كورپون آلاندا
ابهر چايو نو بهارونوار اولسون
(زنده
باد بهاران ابهر، آن زمانهايي كه صداي رعد و برق ميآيد و كوه «ملا»
عباي سبز بر دوش ميكند و سيل خروشان از شدت زيادي از بالاي پل چوبي عبور
ميكند)
ارادت به مولاي متقيان
مرحوم خاكسار با اينكه در ظاهر پيرو هيچ رسم و
قاعده مشخصي نبود و سركش و بيقرار به نظر ميآمد ولي بسيار دلسوخته و جفا
كشيده بود و در نهانخانه دل، تعلق خاطري عميق به ائمه اطهار بهويژه مولاي
متقيان علي(ع) داشت .وی در شعر گل كعبه كه مقصودش علي(ع) است در كهنه
خرابات مينويسد:
فلكاي دوست بهبند است چو نخجير ترا
كي تواند كه كشد چرخ به زنجير ترا
تو كه خود مظهر شق القمري در دل شب
مهر روي تو و ماه اختر شبگير تو را
چو نهي پاي به محراب كمان خانه يار
ميزند بوسه به سر تيغ چنان تير ترا
تويي آن آينه چهره نماي ملكوت
بشر اين نقش نديدست به تصوير ترا
اشعار طنز
خاكسار اشعار طنز زيادي دارد كه براي نمونه به 2 بيت اشاره ميشود:
داداش لاف و گزافي بوشلا سندن قهرمان چيخمز
بوراخ بو سوزلري منقل باشوندان پهلوان چيخمز
چوپان قورت اوستونه چولده، ايتيني كوشگورور، اما
ئوزينه فاش اولوبدور كه كوتوكدن قورت باسان چيخمز
(اي
برادر من، اين حرفها را رها كن و لاف قهرماني نزن. چون خودت بهتر از هر
كسي ميداني كه انسان معتاد نميتواند قهرمان يا پهلوان بشود. اين كارت به
مانند كار آن چوپاني است كه سگش را براي شكار گرگ ميفرستد، ولي خودش به
خوبي آگاه است كه سگ نميتواند به گرگ غلبه كند)
روح پر شور و قلب پر
تپش او تاب ناملايمات روزگار را نياورد و در دي سال 1374 كه مصادف با ماه
رمضان بود در 62 سالگي با تني نزار و قلبي پر اندوه بر دوش دوستدارانش
روانه بهشت كبري ابهر شد تا براي هميشه در آنجا آرام بگيرد.
در قسمتي از قطعه شعري كه سعيد بداغي براي سنگ مزار خاكسار سروده، چنين آمده است:
گرفته چهره باغ سخن غبار اينجا
شكسته لاله انديشه داغدار اينجا
زمانه دفتري ازشرح بيقراري را
نوشته بر وجبي خاك، يادگار اينجا
غلام، دوست بود سر بر آستان علي
نخفته است يكي مير تاجدار اينجا
منابع:«تاريخ ابهر»، آقاجان فخيمي
ـ «شعرا و خطاطان زنجان»
كريم نيرومند
پایگاه خبری شاعر
شهرها سوخته از آتش آهی گاهی
نالهای داده به باد افسر شاهی گاهی
ای بسا قدرت پیکان تهمتن نکند
آنچه کرده مژهی چشم سیاهی گاهی
نظری کن سوی رندان که سلاطین جهان
بنوازند فقیران به نگاهی گاهی
گر دمد سبزهی عشق از دل ما نیست عجب
رسته درسینهی بس، سنگ گیاهی گاهی
به امید کرم خواجهی خوبان باشد
گر کند بندهی گمراه گناهی گاهی
شادمان باش که در دیدهی ارباب وفا
کوه هم سنگ بود با پرکاهی گاهی
پای رفتن نبود در ره سرمنزل عشق
آنکه را هست غم کفش و کلاهی گاهی
خاکسارا خبر گمشدگان را تو بگوی
گر نباشد خبر از سالک راهی گاهی
سیدحمیدرضا برقعی
روز مباهله گرامی باد
شب است و سكوت است و ماه است و من
فغان و غم اشك و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشكفتهام
شب و مثنويهاي ناگفتهام
شب و نالههاي نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو
من امشب خبر ميكنم درد را
كه آتش زند اين دل سرد را
بگو بشكفد بغض پنهان من
كه گل سرزند از گريبان من
مرا كشت خاموشي نالهها
دريغ از فراموشي لالهها
كجا رفت تأثير سوز و دعا؟
كجايند مردان بيادّعا؟
كجايند شورآفرينان عشق؟
علمدار مردان ميدان عشق
كجايند مستان جام الست؟
دليران عاشق، شهيدان مست
همانان كه از وادي ديگرند
همانان كه گمنام و نامآورند
هلا، پير هشيار درد آشنا!
بريز از مي صبر، در جام ما
من از شرمساران روي توام
ز دُردي كشان سبوي توام
غرورم نميخواست اين سان مرا
پريشان و سر در گريبان مرا
غرورم نميديد اين روز را
چنان نالههاي جگرسوز را
غرورم براي خدا بود و عشق
پل محكمي بين ما بود و عشق
نه، اين دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود
من از انتهاي جنون آمدم
من از زير باران خون آمدم
از آنجا كه پرواز يعني خدا
سرانجام و آغاز يعني خدا
هلا، دينان دنياپرست!
سكوت شما پشت ما را شكست
چرا ره نبستيد بر دشنهها؟
نداديد آبي به لب تشنهها
نرفتيد گامي به فرمان عشق
نبرديد راهي به ميدان عشق
اگر داغ دين بر جبين ميزنيد
چرا دشنه بر پشت دين ميزنيد؟
خموشيد و آتش به جان ميزنيد
زبونيد و زخم زبان ميزنيد
كنون صبر بايد بر اين داغها
كه پر گل شود كوچهها، باغها
عليرضا قزوه
من در غربت احساسم آه مي شوم
در آغوشم نخلهاي سوخته
بر زمينم پلاكهاي ريخته
فريادي بلند از تكبير
در زمان جاري است
مي گذرد زمان وهديه اش فراموشي
مي برد خاطراتمان را
تا مرز غفلت در بيهوشي
من ونخلهايم در سوز دل وتنهايي مان
مي ريزيم اشكهايمان را
بر تن هاي شهيدانمان
تا غسل دهند بي كفن هايمان را
غسل اشك و نور كافي است
بي نشان قبرهاي در حسرت نام
من به خلوت عشق عطري دارم در مشام
مي برد مرا به آسمان پرنده ها
در مشامم عطر پرهايشان باقي است
كوچ پرستوها هميشه در اشكم
لانه هاي خالي آنها روبرويم
گل ولاي خانه ي مانده بر ديوار
نقطه هاي سياهي در افق بر سر دار
دور ودور اما صدايشان در زمان جاري است
من در اروند وكارون غسل پاكي كرده ام
تا بخوانم خاطره هاي گمشده را
با نبودنش كه در فراموشي است
سعيد مطوري/مهرگان
از دفتر غمنامه
آنکس که زد نقاب حلالش نمی کنم
خندید بی حساب حلالش نمی کنم
چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم
فریاد زد نخواب! حلالش نمی کنم
از موی سر گرفت مرا و بلند کرد
می بُرد با شتاب حلالش نمی کنم
حتی به اسب لعنتی اَش خوب آب داد
بر ما نداد آب حلالش نمی کنم
خیلی مرا کنار رباب و سرت زده
جان تو و رباب حلالش نمی کنم
او زیر سایه از وسط ظهر تا غروب
من زیر آفتاب! حلالش نمی کنم
مارا خرابهای دم بازار شام برد
ای خانه اش خراب! حلالش نمی کنم
درسفره غریبی ما نان خشک بود
برسفره اش کباب حلالش نمی کنم
حرف کنیز آمد و ترسید خواهرم
شد حرف انتخاب حلالش نمی کنم
هرجور بود بی ادبی کرد با سرت
با چوب و با شراب حلالش نمی کنم
«سید پوریا هاشمی»
من در غربت احساسم آه مي شوم
در آغوشم نخلهاي سوخته
بر زمينم پلاكهاي ريخته
فريادي بلند از تكبير
در زمان جاري است
مي گذرد زمان وهديه اش فراموشي
مي برد خاطراتمان را
تا مرز غفلت در بيهوشي
من ونخلهايم در سوز دل وتنهايي مان
مي ريزيم اشكهايمان را
بر تن هاي شهيدانمان
تا غسل دهند بي كفن هايمان را
غسل اشك و نور كافي است
بي نشان قبرهاي در حسرت نام
من به خلوت عشق عطري دارم در مشام
مي برد مرا به آسمان پرنده ها
در مشامم عطر پرهايشان باقي است
كوچ پرستوها هميشه در اشكم
لانه هاي خالي آنها روبرويم
گل ولاي خانه ي مانده بر ديوار
نقطه هاي سياهي در افق بر سر دار
دور ودور اما صدايشان در زمان جاري است
من در اروند وكارون غسل پاكي كرده ام
تا بخوانم خاطره هاي گمشده را
با نبودنش كه در فراموشي است
سعيد مطوري/مهرگان
از دفتر غمنامه
دلـم مست شـراب زینب آمد
شرف درس کتاب زینب آمد
برای زن حجاب زینب آمد
خدا پشت نقاب زینب آمد
کـه میلاد جنـاب زینب آمد
نگـاهم بر لب دریـا نشسته
طرب در خانۀ دلها نشـسته
تبسم بـر لب زهـرا نشسته
به شادی بلبل شیدا نشسته
کـه میـلاد جناب زینب آمد
شده فصل بهـار و گل فِشانی
به پا شد بزم شور و شادمانی
دل اهـل زمین شد آسمـانی
در آمـد آفـتـاب مهـربـانـی
کـه میـلاد جنـاب زینب آمد
رسیده دختری زیباتر از حور
که اهل آسمان شادندومسرور
امیرالمؤمنین با شادی و شور
گرفتـه در بغـل قنـداقۀ نـور
کـه میـلاد جنـاب زینب آمد
فـروغ دیـدۀ زهــرا رسیــده
گلی در گلشن طـاهـا دمیده
گلـی دارای اوصـاف حمیـده
که عالم مثل و مانندش ندیده
کـه میـلاد جنـاب زینب آمد
برای آن که دلها شد سرایش
تمـام حـوریان مَحـوِ لقـایش
به پا شد محفل شادی برایش
که صبر از عجز می افتد به پایش
کـه میـلاد جنـاب زینب آمد
دمیـده لالـه و گـل برلب جو
معطرگشته باغ ازعطر شب بو
فرشته می کشدبرشانه گیسو
جهان خرم شده چون باغ مینو
کـه میـلاد جنـاب زینب آمد
هلا ! زنها ! به زینب خوبگیرید
ز حُجب و عفتش الگو بگیرید
ز نامحرم چو زینب رو بگیرید
همـه درس حیـا از او بگیرید
کـه میـلاد جنـاب زینب آمد
قمـر آئیـنۀ سیمـای مهـدی
بنـازم چهـرۀ زیبـای مهـدی
رسیـده عمـۀ والای مهــدی
شکفتـه غنچـۀ لبهای مهدی
کـه میـلاد جنـاب زینب آمد
شده روشن چراغی در شب تار
که باشد بهر مادر یار و غمخوار
رسیده دختری پاک و فداکار
شب عید آمد و روز پرستار
کـه میـلاد جنـاب زینب آمد
علی اکبر شجعان
از هر چه آفریده فرا آفریده اند
خلقی ز. خُلقِ خَلق، جدا آفریده اند
صبح و تبسم و سحر و سبحه و سلام
سنگ صبور، صلح و صفا آفریده اند.
چون چشم غرق شور که شب چشمه میشود.
چون شطِّ با نشاط رها آفریده اند
نام معطر تو وزیدن گرفت و بعد
ریحان و روح و رایحه را آفریده اند
سرریز روشنی است تن تو گمان کنم
خورشید در میان عبا آفریده اند
پشت سر تو قریه به قریه بهار رفت
از بس تو را خوش آب و هوا آفریده اند
فصل ربیع بود که از فضل چشم تو
باران ربنا و دعا آفریده اند
گل را، بهار را، غزل و عشق را، شبی-
تلفیق کرده اند و تو را آفریده اند
تا که خدا به خویش تماشا کند تو را
آیینهای برای خدا آفریده اند
تا با تو گل بگوید و گل بشنود خدا
تا گل نفس شوید، حرا آفریده اند
ای ناز از شکوفه گیلاس جان تو
دل نازک از دل تو کجا آفریده اند؟
علی حنیفه
زلفت اگر نبود؛ نسیم سحر نبود
گمراه میشدیم نگاهت اگر نبود
مهر شما به داد تمنّای ما رسید
ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود
تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین
از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود
پیراهن، اشتیاق نسیمانهای نداشت
تا چشمهای حضرت یعقوبتر نبود
بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین
صدها درخت بود و لیکن، ثمر نبود
ای آخرین بهار! چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار! چرا دیر کرده ای؟
این جشنها برای تو تشکیل میشود
این اشکها برای تو تنزیل میشود
رفتی، برای آمدنت گریه میکنم
چشمانمان به آینه تبدیل میشود
بوی خزان گرفتهی پاییز میدهد
سالی که بی نگاه تو تحویل میشود
ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است
با خطبههای توست که تکمیل میشود
تقویم را ورق بزن و انتخاب کن
این جمعهها برای تو تعطیل میشود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟
ای آخرین توسل خورشید بامها
ای نام تو ادامهی نام امامها
میخواستم بخوانمت، اما نمیشود
لکنت گرفته اند زبان کلامها
ما آن سلام اول ادعیهی توییم
چشم انتظار صبحِ جواب سلامها
آقا چگونه دست توسل نیاوریم
وقتی گدا به چشم تو دارد مقامها
از جانماز رو به خدا و بهشتی ات
عطری بیاورید برای مشامها
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟
آقا بیا که میوهی ما کال میشود
جبریل مان بدون پر و بال میشود
در آسمان و در شب شعر خدا هنوز
قافیههای چشم تو دنبال میشود
یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند
وقتی کنار پنجره جنجال میشود
روز ظهور نوبت پرواز میرسد
روز ظهور بال همه بال میشود
بیش از تمام بال و پَر یا کریمها
دست کبودِ فاطمه خوشحال میشود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟
علی اکبر لطیفیان
سيد حسن حسيني كه از او به عنوان يكي از استوانه هاي شعر انقلاب ياد مي شود، درمصاحبه اي به بيان خاطراتي از مبارزات دوران انقلاب پرداخته است كه در بخشي از اين خاطرات، از حضور قيصر امين پور درجمع تسخير كنندگان لانه جاسوسي وشعرخواني وي روي ديوار سفارت مي گويد. وي درباره قيصر مي گويد:
.
قیصر جزو بچههای به اصطلاح لانه است؛ از طلایهدارانی که لانه جاسوسی را
فتح کردند. در دو سه هفته اولی که لانه جاسوسی را گرفته بودند، قیصر بیانیه
دانشجویان پیرو خط امام را ویرایش ادبی میکرد. خودش هم پرشور و حال بر
روی دیوار لانه جاسوسی شعر می خواند. یادم هست که با بلوز یقه اسکی سفید
روی دیوار لانه جاسوسی در حال خواندن شعر یا بیانیه بود.
اين روحيه در
قيصر امين پور تا ساليان پاياني حيات وي زنده بود چنانكه با مراجعه به
اشعار قيصر، به راحتي روحيه استقلال طلبي و استكبار ستيزي وي را مي توان
دريافت. او در يكي از آخرين سروده هايش خطاب به دوستان هنرمندش اينگونه مي
سرايد:
سرمایه دل (به دوستان هنرمند)
این حنجره این باغ صدا را نید
این پنجره این خاطرهها را نید
در شهر شما باری اگر عشق ی است
هم غیرت آبادی ما را نید
تنها، بهخدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نید
سرمایه دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دستکم این آب و هوا را نید
در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نید
در پله پرواز بجز کرم نلولد
پروانه پرواز رها را نید
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نید
دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نید.
مأخذ:
مؤسسه مطالعات
و پژوهشهای ی
با چهرۀ نورانی سردار سلیمانی
رفته است به مهمانی سردار سلیمانی
از مَأذنۀ ایمان با جملۀ همراهان
شد گرم غزلخوانی سردار سلیمانی
گلبانگ شهادت را سرداد سحرگاهان
شد گرم پَر افشانی سردار سلیمانی
با خون شهیدانش کرد از حرم زینب
مردانه نگهبانی سردار سلیمانی
در شام و عراق آمد جنگید شجاعانه
با لشکر سفیانی سردار سلیمانی
در صدق و صفای خود همواره نشان می داد
معنای مسلمانی سردار سلیمانی
یاریگر مظلوم و سرباز ولایت بود
با سینۀ طوفانی سردار سلیمانی
بود آینه داری که تابید به سیمایش
خورشید خراسانی سردار سلیمانی
با تیغ جهاد خود از چهرۀ عالَم بُرد
رنگ شب ظلمانی سردار سلیمانی
با امر امام خود در مسلخ ایمان شد
آمادۀ قربانی سردار سلیمانی
با روح سبکبالش از محبس تن پر زد
چون مرغک زندانی سردار سلیمانی
از خویش گذر کرد و معراج ابد پیمود
با حالت عرفانی سردار سلیمانی
بگرفت وضوی خون مهمان شهیدان شد
در محضر رحمانی سردار سلیمانی
گلزار شهیدان را با روشنی خونش
کرده ست چراغانی سردار سلیمانی
افتاد به خاک اما ، آن پرچم خونینش
بسپرد به « قاآنی »* سردار سلیمانی
علی اکبر شجعان. استهبان
* - سردار « اسماعیل قاآنی » که با حکم فرمانده کل قوا پرچم جهاد حاج قاسم سلیمانی را به دوش گرفت تا ادامه دهندۀ راه سرخش باشد
« شد به باغ دین خزان نوبهار دیگری »
از کنار رهبری رفته یار دیگری
.،
پر زده در خاک و خون عاشقی درد آشنا
سوی حق پرواز کرد شد ز بند تن رها
در غم جانکاه او سینه شد ماتمسرا
آنکه بهر انقلاب بوده یاری باوفا
وز شهیدان بوده است یادگار دیگری
« جواب »
آنکه از بهر علی مالک اشتر شده
غرق باران از غمش دیدۀ رهبر شده
در میان خاک و خون مثل گل پرپر شده
خیمه گاه ماتمش در همه کشور شده
سوی جنت پر کشید بیقرار دیگری
.« جواب » .
چهرۀ نورانی اش از همه دل می ربود
از رخ آئینه ها زنگ غفلت می زدود
در جهاد و جبهه و در رکوع و در سجود
بال در بال مَلَک سوی حق پر می گشود
رفتنش بر قلب ما زد شرار دیگری
.« جواب »
آنکه رهبر بوسه زد بر گل پیشانی اش
شد به خاک غم نهان چهره ی نورانی اش
سینه ها غمخانه شد ، دیده ها بارانی اش
با ندایباغ لاله, « اِرجِعی» کرده حق مهمانی اش
تا نماید زندگی در دیار دیگری
.« جواب »
آنکه باغ لاله را باغبانی کرده بود
در خط سرخ حسین زندگانی کرده بود
ساکنان خاک را آسمانی کرده بود
در جهاد و جبهه ها جانفشانی کرده بود
جوش زد از خون او چشمه سار دیگری
« جواب ».
آنکه در راه خدا با ستم پیکار کرد
دیده های خسته و خفته را بیدار کرد
با همه توش و توان بهر امت کار کرد
بعد عمری عاشقی با خدا دیدار کرد
تا کند طی در جنان روزگار دیگری
« جواب »
آنکه بوده نور حق در جمالش منجلی
بوده نام و شهرتش رونق هر محفلی
جان به کف آماده بود تحت فرمان ولی
در دفاعِ از حرم مثل عباسِ علی
کرد با شمر زمان کارزار دیگری
علی اکبر شجعان
استهبان
بسم الله الرحمن الرحیم
ملت عزیز ایران!
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیبهی شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم، و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقیترین آحاد بشر بر زمین ریخت.
این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیةاللهارواحناهفداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونه برجستهای از تربیتشدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همهی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید.
شهادت پاداش تلاش بیوقفهی او در همهی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوهی الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثهی دیشب آلودند.
شهید سلیمانی چهرهی بینالمللی مقاومت است و همهی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همهی دوستان - و نیز همهی دشمنان - بدانند خط جهاد مقاومت با انگیزهی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است، فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلختر خواهد کرد.
ملت ایران یاد و نام شهید عالیمقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت می گویم .
سیدعلی ای
۱۳دیماه ۱۳۹۸
پس از توصیه رهبر انقلاب درباره ترویج کتابهای دفاع مقدس دلنوشته سرلشکر سلیمانی درباره کتاب «وقتی مهتاب گم شد» منتشر شد.
«وقتی مهتاب گم شد» عنوان کتاب خاطرات جانباز سرافراز آقای علی خوشلفظ است که رهبر انقلاب چندی پیش آن را مطالعه کرده و یادداشتی بر آن نوشتند. متن این یادداشت در مراسمی در همدان رونمایی شد. اما رهبر انقلاب در دیدارهای مختلفی به این کتاب اشاره و از آن تمجید نمودند و دیگران را به خواندن آن توصیه کردند.
از
این رو، سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی، پس از مطالعهی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» یادداشتی را خطاب
به جانباز سرافراز آقای علی خوشلفظ نوشته است که پایگاه اطلاعرسانی
KHAMENEI.IR متن آن را منتشر میکند.
بسمهتعالی
عزیز برادرم علی عزیز
همه شهداء و حقایق آن دوران را در چهرهی تو دیدم
یکبار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زدهای که صدها
نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع
میکنم و رویم نمیشود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را
-مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمیمیرم، در حالی که در
آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز لهله میزنم و به درد «چه کنم» دچار
شدهام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به
زخمهایم پاشاندی. تنهای تنهایم.
عکست را بروی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیدهام که بهترین
دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران
در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت
بنشینند.
برادر جاماندهات
قاسم سلیمانی
96/1/30
بعدالتحریر: این نوشته در مقابل آن دستخط مخلص عارف حکیم، ولی و رهبرم و عشقم ارزشی ندارد.
قاسم سلیمانی
96/2/18
تقدیم به روح سردار غیور جبهه مقاوت حاج قاسم سلیمانی
پر زد از این دنیا ولی بال و پرش باقیست
رفته ولی سوی حرم چشمِ ترش باقیست
در جبهۀ پیروزِ حق از شام تا بغداد
فرمانده افتاده ولیکن لشکرش باقیست
در دستِ مردانِ فداکارِ سپاهِ قدس
آماده ، پابرجا ـ سلاحش ، سنگرش ـ باقیست
با آنکه در راه خدا سردار سر داده
سربندِ « یازهرا » ولی روی سرش باقیست
دستی که خنجر در دل داعش فرو می برد
افتاده و در قلب داعش خنجرش باقیست
خاتم نصیبِ دیوِ غارتگر نخواهد شد
رفته سلیمانی ولی انگشترش باقیست
فریادِ بِشکوهی که کوهِ ظلم را لرزاند
در حنجر گلدسته های کشورش باقیست
در خانه ی امن خدا شیطان نخواهد ماند
وقتی خدا و کعبه و پیغمبرش باقیست
شمشیر از دست علی هرگز نمی افتد
تا کاوه و تا کورۀ آهنگرش باقیست
مالِک نمی میرد علی تنها نمی ماند
وقتی خدا در مُلکِ مالِک پرورش باقیست
دشمن بداند چشمه چشمه خونِ عاشورا
در رگ رگ ایران و جسم رهبرش باقیست
راه شهادت هیچ بی رهرو نخواهد ماند
وقتی که رهبر هست و وقتی مَعبَرش باقیست
ققنوس می زاید از این آتش که می بینید
وقتی که آتش در دل خاکسترش باقیست
دشمن بداند پرچم سرخ سلیمانی
بر روی دوشِ محکمِ همسنگرش باقیست
در جبهۀ حق لشکری بی سر نخواهد شد
تا لشکرِ صاحب زمان ، سرلشکرش باقیست
هر کس عزادار سلیمانی ست مثل او ـ
امروز و فردا در رکاب رهبرش باقیست
هر کس عزادار سلیمانی ست ای مردم !!
مثل سلیمانی حجاب دخترش باقیست
***
در اول توصیفِ سردار از نفس افتاد ـ
شاعر ، ولی خونِ قلم در دفترش باقیست
--------------------------------
ما لاله سرخ باغ یاسیم
نه اهل ستم نه التماسیم
در کرببلا چو ریشه داریم
از کشته شدن نمی هراسیم
------------
کردی خزان یاس نبی را کردی روان اشک علی را
ای میخِ دَر با سیـنۀ زهـرا چه کردی
====================================
آن بانوئی کـه صـاحب چشمان تر بـود
هـم یـار مولا هـم عـزادار پـدر بـود
در پشت در دیدی که آتش شعله ور بود
دیدی که زهرا حایل دیوار و در بود
یالَلعَجَب با بضـعۀ طاها چـه کردی
تو دیده بودی خانه. نَه عرش برین را
بر اهل آن تکریم ختم المرسلین را
تـو دیده بودی اِذن جبریل امین را
ایثـار زهـرا و امیـرالمـؤمنــیـن را
ای وای من با کعبۀ دلها چه کردی
تو خط خون بر پهلوی زهرا کشیدی
بـر آتـشِ آهِ دلِ حیــــدر دمیـدی
تـو نـالـۀ جانسوز زهــرا را شنیدی
پشتِ درِ خـانـه مگـر او را ندیدی؟
با محسن شش ماهه اش آیا چـه کردی
آن سینه که می آمد از آن بوی عنبر
بـوی دل انگیـز بهشـت حیّ ِ داور
آن سیـنه که بوسیده لبهای پیمبر
آن سینه که بوده پر از اسرار حیدر
با ماهِ هجـده سالۀ بطحا چه کردی
با دست بسته دیده بودی همسرش را
هم دیده بودی گوهر چشم ترش را
هـم دیده بودی سیـنۀ پر آذرش را
هم دیده بودی کودکیّ ِ دخترش را
بر گو به من با زینب کبری چه کردی
از مصـطفی دخت فداکـاری گرفتی
از مرتـضـی یـار وفـاداری گـرفتـی
از آسمـان مـاهِ شب تـاری گـرفتی
از بـاغبـانِ لالـه گـلـزاری گـرفتی
ای وای تو با مادر گلها چه کردی
یـاس نبی را پشتِ در پرپر نمـودی
از خـونِ دل چشم علی را تَر نمودی
شیر خـدا را بی کس و یـاور نمودی
سـاقیّ ِکـوثر را تـو بی کـوثر نمودی
با همسر مظلـومۀ مولا چـه کردی
آمده موسم فتح و ایمان
- شعله زد از افق نور قرآن
- در دل بهمن سردِ تاریخ
- لاله سر زد ز خون شهیدان
- لالهها قامت سرخ عشق اند
- سرنوشت تو با خون نوشتند
- پیکر پاکت ای جان به کف را
- از ازل با شهادت سرشتند
- «بهمن خونین جاویدان»
- تا ابد زنده بادا قرآن
- بهمن خونین جاویدان
- تا ابد زنده یاد شهیدان
- مقدمت را اماما شهیدان
- با نثار تن خود گشودند
- خونشان فرش راه تو بادا
- عاشق پاک راهِ تو بودند
- آمدی با پیامت خمینی
- از رهایی و از حق سرودی
- آنکه بر ظلم شب حملهور شد
- ای خمینی تو بودی تو بودی
- «بهمن خونین جاویدان»
- تا ابد زنده بادا قرآن
- بهمن خونین جاویدان
- تا ابد زنده یاد شهیدان
- در دل تار شب ای شهیدان
- دست قهار خلق خدایید
- از تبار حسین شهیدید
- از دیار عروج و خدایید
- در زمستان بهاران آمد
- آدم از قعر دوران آمد
- بوی نسل شقایق پیچید
- بوی عطر شهیدان آمد
- «بهمن خونین جاویدان»
- تا ابد زنده بادا قرآن
- بهمن خونین جاویدان
- تا ابد زنده یاد شهیدان…
«بهمن خونین جاویدان» تکآهنگ از گروه کر - شیراز قالب سرود ضبط صدا و سیمای مرکز فارس سبک موسیقی ی زمان ۶:۳۸ دقیقه ترانهسرا محمدحسین همافر آهنگساز حمید بهبود
آمده موسم فتح و ایمان
- شعله زد از افق نور قرآن
- در دل بهمن سردِ تاریخ
- لاله سر زد ز خون شهیدان
- لالهها قامت سرخ عشق اند
- سرنوشت تو با خون نوشتند
- پیکر پاکت ای جان به کف را
- از ازل با شهادت سرشتند
- «بهمن خونین جاویدان»
- تا ابد زنده بادا قرآن
- بهمن خونین جاویدان
- تا ابد زنده یاد شهیدان
- مقدمت را اماما شهیدان
- با نثار تن خود گشودند
- خونشان فرش راه تو بادا
- عاشق پاک راهِ تو بودند
- آمدی با پیامت خمینی
- از رهایی و از حق سرودی
- آنکه بر ظلم شب حملهور شد
- ای خمینی تو بودی تو بودی
- «بهمن خونین جاویدان»
- تا ابد زنده بادا قرآن
- بهمن خونین جاویدان
- تا ابد زنده یاد شهیدان
- در دل تار شب ای شهیدان
- دست قهار خلق خدایید
- از تبار حسین شهیدید
- از دیار عروج و خدایید
- در زمستان بهاران آمد
- آدم از قعر دوران آمد
- بوی نسل شقایق پیچید
- بوی عطر شهیدان آمد
- «بهمن خونین جاویدان»
- تا ابد زنده بادا قرآن
- بهمن خونین جاویدان
- تا ابد زنده یاد شهیدان…
«بهمن خونین جاویدان» تکآهنگ از گروه کر - شیراز قالب سرود ضبط صدا و سیمای مرکز فارس سبک موسیقی ی زمان ۶:۳۸ دقیقه ترانهسرا محمدحسین همافر آهنگساز حمید بهبود
کردی خزان یاس نبی را کردی روان اشک علی را
ای میخِ دَر با سیـنۀ زهـرا چه کردی
====================================
آن بانوئی کـه صـاحب چشمان تر بـود
هـم یـار مولا هـم عـزادار پـدر بـود
در پشت در دیدی که آتش شعله ور بود
دیدی که زهرا حایل دیوار و در بود
یالَلعَجَب با بضـعۀ طاها چـه کردی
تو دیده بودی خانه. نَه عرش برین را
بر اهل آن تکریم ختم المرسلین را
تـو دیده بودی اِذن جبریل امین را
ایثـار زهـرا و امیـرالمـؤمنــیـن را
ای وای من با کعبۀ دلها چه کردی
تو خط خون بر پهلوی زهرا کشیدی
بـر آتـشِ آهِ دلِ حیــــدر دمیـدی
تـو نـالـۀ جانسوز زهــرا را شنیدی
پشتِ درِ خـانـه مگـر او را ندیدی؟
با محسن شش ماهه اش آیا چـه کردی
آن سینه که می آمد از آن بوی عنبر
بـوی دل انگیـز بهشـت حیّ ِ داور
آن سیـنه که بوسیده لبهای پیمبر
آن سینه که بوده پر از اسرار حیدر
با ماهِ هجـده سالۀ بطحا چه کردی
با دست بسته دیده بودی همسرش را
هم دیده بودی گوهر چشم ترش را
هـم دیده بودی سیـنۀ پر آذرش را
هم دیده بودی کودکیّ ِ دخترش را
بر گو به من با زینب کبری چه کردی
از مصـطفی دخت فداکـاری گرفتی
از مرتـضـی یـار وفـاداری گـرفتـی
از آسمـان مـاهِ شب تـاری گـرفتی
از بـاغبـانِ لالـه گـلـزاری گـرفتی
ای وای تو با مادر گلها چه کردی
یـاس نبی را پشتِ در پرپر نمـودی
از خـونِ دل چشم علی را تَر نمودی
شیر خـدا را بی کس و یـاور نمودی
سـاقیّ ِکـوثر را تـو بی کـوثر نمودی
با همسر مظلـومۀ مولا چـه کردی
تقدیم به روح سردار غیور جبهه مقاوت حاج قاسم سلیمانی
پر زد از این دنیا ولی بال و پرش باقیست
رفته ولی سوی حرم چشمِ ترش باقیست
در جبهۀ پیروزِ حق از شام تا بغداد
فرمانده افتاده ولیکن لشکرش باقیست
در دستِ مردانِ فداکارِ سپاهِ قدس
آماده ، پابرجا ـ سلاحش ، سنگرش ـ باقیست
با آنکه در راه خدا سردار سر داده
سربندِ « یازهرا » ولی روی سرش باقیست
دستی که خنجر در دل داعش فرو می برد
افتاده و در قلب داعش خنجرش باقیست
خاتم نصیبِ دیوِ غارتگر نخواهد شد
رفته سلیمانی ولی انگشترش باقیست
فریادِ بِشکوهی که کوهِ ظلم را لرزاند
در حنجر گلدسته های کشورش باقیست
در خانه ی امن خدا شیطان نخواهد ماند
وقتی خدا و کعبه و پیغمبرش باقیست
شمشیر از دست علی هرگز نمی افتد
تا کاوه و تا کورۀ آهنگرش باقیست
مالِک نمی میرد علی تنها نمی ماند
وقتی خدا در مُلکِ مالِک پرورش باقیست
دشمن بداند چشمه چشمه خونِ عاشورا
در رگ رگ ایران و جسم رهبرش باقیست
راه شهادت هیچ بی رهرو نخواهد ماند
وقتی که رهبر هست و وقتی مَعبَرش باقیست
ققنوس می زاید از این آتش که می بینید
وقتی که آتش در دل خاکسترش باقیست
دشمن بداند پرچم سرخ سلیمانی
بر روی دوشِ محکمِ همسنگرش باقیست
در جبهۀ حق لشکری بی سر نخواهد شد
تا لشکرِ صاحب زمان ، سرلشکرش باقیست
هر کس عزادار سلیمانی ست مثل او ـ
امروز و فردا در رکاب رهبرش باقیست
هر کس عزادار سلیمانی ست ای مردم !!
مثل سلیمانی حجاب دخترش باقیست
***
در اول توصیفِ سردار از نفس افتاد ـ
شاعر ، ولی خونِ قلم در دفترش باقیست
--------------------------------
ما لاله سرخ باغ یاسیم
نه اهل ستم نه التماسیم
در کرببلا چو ریشه داریم
از کشته شدن نمی هراسیم
------------
با چهرۀ نورانی سردار سلیمانی
رفته است به مهمانی سردار سلیمانی
از مَأذنۀ ایمان با جملۀ همراهان
شد گرم غزلخوانی سردار سلیمانی
گلبانگ شهادت را سرداد سحرگاهان
شد گرم پَر افشانی سردار سلیمانی
با خون شهیدانش کرد از حرم زینب
مردانه نگهبانی سردار سلیمانی
در شام و عراق آمد جنگید شجاعانه
با لشکر سفیانی سردار سلیمانی
در صدق و صفای خود همواره نشان می داد
معنای مسلمانی سردار سلیمانی
یاریگر مظلوم و سرباز ولایت بود
با سینۀ طوفانی سردار سلیمانی
بود آینه داری که تابید به سیمایش
خورشید خراسانی سردار سلیمانی
با تیغ جهاد خود از چهرۀ عالَم بُرد
رنگ شب ظلمانی سردار سلیمانی
با امر امام خود در مسلخ ایمان شد
آمادۀ قربانی سردار سلیمانی
با روح سبکبالش از محبس تن پر زد
چون مرغک زندانی سردار سلیمانی
از خویش گذر کرد و معراج ابد پیمود
با حالت عرفانی سردار سلیمانی
بگرفت وضوی خون مهمان شهیدان شد
در محضر رحمانی سردار سلیمانی
گلزار شهیدان را با روشنی خونش
کرده ست چراغانی سردار سلیمانی
افتاد به خاک اما ، آن پرچم خونینش
بسپرد به « قاآنی »* سردار سلیمانی
علی اکبر شجعان. استهبان
* - سردار « اسماعیل قاآنی » که با حکم فرمانده کل قوا پرچم جهاد حاج قاسم سلیمانی را به دوش گرفت تا ادامه دهندۀ راه سرخش باشد
تقدیم به پزشکان و پرستاران کشورم (رزمندگان خط مقدم جهاد با کرونا)
آمده موسم فتح و ایمان
- شعله زد از افق نور قرآن
- در دل بهمن سردِ تاریخ
- لاله سر زد ز خون شهیدان
- لالهها قامت سرخ عشق اند
- سرنوشت تو با خون نوشتند
- پیکر پاکت ای جان به کف را
- از ازل با شهادت سرشتند
- «بهمن خونین جاویدان»
- تا ابد زنده بادا قرآن
- بهمن خونین جاویدان
- تا ابد زنده یاد شهیدان
- مقدمت را اماما شهیدان
- با نثار تن خود گشودند
- خونشان فرش راه تو بادا
- عاشق پاک راهِ تو بودند
- آمدی با پیامت خمینی
- از رهایی و از حق سرودی
- آنکه بر ظلم شب حملهور شد
- ای خمینی تو بودی تو بودی
- «بهمن خونین جاویدان»
- تا ابد زنده بادا قرآن
- بهمن خونین جاویدان
- تا ابد زنده یاد شهیدان
- در دل تار شب ای شهیدان
- دست قهار خلق خدایید
- از تبار حسین شهیدید
- از دیار عروج و خدایید
- در زمستان بهاران آمد
- آدم از قعر دوران آمد
- بوی نسل شقایق پیچید
- بوی عطر شهیدان آمد
- «بهمن خونین جاویدان»
- تا ابد زنده بادا قرآن
- بهمن خونین جاویدان
- تا ابد زنده یاد شهیدان…
«بهمن خونین جاویدان» تکآهنگ از گروه کر - شیراز قالب سرود ضبط صدا و سیمای مرکز فارس سبک موسیقی ی زمان ۶:۳۸ دقیقه ترانهسرا محمدحسین همافر آهنگساز حمید بهبود
کردی خزان یاس نبی را کردی روان اشک علی را
ای میخِ دَر با سیـنۀ زهـرا چه کردی
====================================
آن بانوئی کـه صـاحب چشمان تر بـود
هـم یـار مولا هـم عـزادار پـدر بـود
در پشت در دیدی که آتش شعله ور بود
دیدی که زهرا حایل دیوار و در بود
یالَلعَجَب با بضـعۀ طاها چـه کردی
تو دیده بودی خانه. نَه عرش برین را
بر اهل آن تکریم ختم المرسلین را
تـو دیده بودی اِذن جبریل امین را
ایثـار زهـرا و امیـرالمـؤمنــیـن را
ای وای من با کعبۀ دلها چه کردی
تو خط خون بر پهلوی زهرا کشیدی
بـر آتـشِ آهِ دلِ حیــــدر دمیـدی
تـو نـالـۀ جانسوز زهــرا را شنیدی
پشتِ درِ خـانـه مگـر او را ندیدی؟
با محسن شش ماهه اش آیا چـه کردی
آن سینه که می آمد از آن بوی عنبر
بـوی دل انگیـز بهشـت حیّ ِ داور
آن سیـنه که بوسیده لبهای پیمبر
آن سینه که بوده پر از اسرار حیدر
با ماهِ هجـده سالۀ بطحا چه کردی
با دست بسته دیده بودی همسرش را
هم دیده بودی گوهر چشم ترش را
هـم دیده بودی سیـنۀ پر آذرش را
هم دیده بودی کودکیّ ِ دخترش را
بر گو به من با زینب کبری چه کردی
از مصـطفی دخت فداکـاری گرفتی
از مرتـضـی یـار وفـاداری گـرفتـی
از آسمـان مـاهِ شب تـاری گـرفتی
از بـاغبـانِ لالـه گـلـزاری گـرفتی
ای وای تو با مادر گلها چه کردی
یـاس نبی را پشتِ در پرپر نمـودی
از خـونِ دل چشم علی را تَر نمودی
شیر خـدا را بی کس و یـاور نمودی
سـاقیّ ِکـوثر را تـو بی کـوثر نمودی
با همسر مظلـومۀ مولا چـه کردی
پس از توصیه رهبر انقلاب درباره ترویج کتابهای دفاع مقدس دلنوشته سرلشکر سلیمانی درباره کتاب «وقتی مهتاب گم شد» منتشر شد.
«وقتی مهتاب گم شد» عنوان کتاب خاطرات جانباز سرافراز آقای علی خوشلفظ است که رهبر انقلاب چندی پیش آن را مطالعه کرده و یادداشتی بر آن نوشتند. متن این یادداشت در مراسمی در همدان رونمایی شد. اما رهبر انقلاب در دیدارهای مختلفی به این کتاب اشاره و از آن تمجید نمودند و دیگران را به خواندن آن توصیه کردند.
از
این رو، سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی، پس از مطالعهی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» یادداشتی را خطاب
به جانباز سرافراز آقای علی خوشلفظ نوشته است که پایگاه اطلاعرسانی
KHAMENEI.IR متن آن را منتشر میکند.
بسمهتعالی
عزیز برادرم علی عزیز
همه شهداء و حقایق آن دوران را در چهرهی تو دیدم
یکبار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زدهای که صدها
نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع
میکنم و رویم نمیشود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را
-مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمیمیرم، در حالی که در
آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز لهله میزنم و به درد «چه کنم» دچار
شدهام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به
زخمهایم پاشاندی. تنهای تنهایم.
عکست را بروی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیدهام که بهترین
دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران
در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت
بنشینند.
برادر جاماندهات
قاسم سلیمانی
96/1/30
بعدالتحریر: این نوشته در مقابل آن دستخط مخلص عارف حکیم، ولی و رهبرم و عشقم ارزشی ندارد.
قاسم سلیمانی
96/2/18
تقدیم به روح سردار غیور جبهه مقاوت حاج قاسم سلیمانی
پر زد از این دنیا ولی بال و پرش باقیست
رفته ولی سوی حرم چشمِ ترش باقیست
در جبهۀ پیروزِ حق از شام تا بغداد
فرمانده افتاده ولیکن لشکرش باقیست
در دستِ مردانِ فداکارِ سپاهِ قدس
آماده ، پابرجا ـ سلاحش ، سنگرش ـ باقیست
با آنکه در راه خدا سردار سر داده
سربندِ « یازهرا » ولی روی سرش باقیست
دستی که خنجر در دل داعش فرو می برد
افتاده و در قلب داعش خنجرش باقیست
خاتم نصیبِ دیوِ غارتگر نخواهد شد
رفته سلیمانی ولی انگشترش باقیست
فریادِ بِشکوهی که کوهِ ظلم را لرزاند
در حنجر گلدسته های کشورش باقیست
در خانه ی امن خدا شیطان نخواهد ماند
وقتی خدا و کعبه و پیغمبرش باقیست
شمشیر از دست علی هرگز نمی افتد
تا کاوه و تا کورۀ آهنگرش باقیست
مالِک نمی میرد علی تنها نمی ماند
وقتی خدا در مُلکِ مالِک پرورش باقیست
دشمن بداند چشمه چشمه خونِ عاشورا
در رگ رگ ایران و جسم رهبرش باقیست
راه شهادت هیچ بی رهرو نخواهد ماند
وقتی که رهبر هست و وقتی مَعبَرش باقیست
ققنوس می زاید از این آتش که می بینید
وقتی که آتش در دل خاکسترش باقیست
دشمن بداند پرچم سرخ سلیمانی
بر روی دوشِ محکمِ همسنگرش باقیست
در جبهۀ حق لشکری بی سر نخواهد شد
تا لشکرِ صاحب زمان ، سرلشکرش باقیست
هر کس عزادار سلیمانی ست مثل او ـ
امروز و فردا در رکاب رهبرش باقیست
هر کس عزادار سلیمانی ست ای مردم !!
مثل سلیمانی حجاب دخترش باقیست
***
در اول توصیفِ سردار از نفس افتاد ـ
شاعر ، ولی خونِ قلم در دفترش باقیست
--------------------------------
ما لاله سرخ باغ یاسیم
نه اهل ستم نه التماسیم
در کرببلا چو ریشه داریم
از کشته شدن نمی هراسیم
------------
تقدیم به پزشکان و پرستاران کشورم (رزمندگان خط مقدم جهاد با کرونا)
????
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایۀ ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازیست به اعجاز، نگاهت کافیست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفۀ خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیّر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو دراین شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد
سیدحمیدرضا برقعی
مبعث پيامبر اكرم (ص) مبارك ????
????
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایۀ ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازیست به اعجاز، نگاهت کافیست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفۀ خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیّر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو دراین شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد
سیدحمیدرضا برقعی
مبعث پيامبر اكرم (ص) مبارك ????
.
ذکر خیر تو شد و فطرست اینجا آمد
نوکری گفت حسین , حال دلم جا آمد
باز هم بوی خوش تربت اعلی آمد رفت
در دست تو این دست که بالا آمد
باز در حق گرفتار محبت کردی
آمدم نه تو مرا سوی خودت آوردی
با وفا , مثل تو دور و بر من نیست کسی
بین مردم به خدا یاور من نیست کسی
غیر تو دلخوشی م من نیست
کسی غیر تو سایه ی بالا سر من نیست کسی
بسته ام گوشه ی از دامن لطف
تو دخیل فطرسم , آمده ام تا بشوم جبرائیل
تا ابد دور سرت ارض و سما می گردد
هر کجا حرف تو شد کرببلا می گردد
به خدا بیمه ی از هر چه بلا می گردد
آه , با یاد شما ذکر خدا می گردد
از جهنم بدن ت ایمن شد
رند آنست که در روضه ی تو مومن شد
به سر زلف تو خوب است گرفتار شدن
با تو دارند همه میل بدهکار شدن
من کجا و هوس نوکر دربار شدن
عشق یعنی سگ آقای وفا دار شدن
من همانم که مرید قمر علقمه ام
از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام
آن جماعت که درِ خانه ی تو پیر شدند
همه آن ها که به لطف تو نمک گیر شدند
مردمانی که سر سفره ی تو سیر شدند
همگی لایق خوشبختی تقدیر شدند
عاقبت با تو فقط ختم به خیر است
آقا سند مستندم راهب دیر است آقا
ای همه شورم و آرام و قرارم آقا
احتیاجی به کسی جز تو ندارم آقا
بی تو گمراه شوم , باش کنارم آقا
محرم راز منی, با تو ندارم آقا
نشده ثانیه ای نیزه , ز یادم ببری
از برادر به من ارباب تو نزدیک تری
انا سائل انا مدیون و غلام بن غلام
سال ها در همه جا از تو فقط بردم نام
ای درون مایه ی ضرب المثل سنگ
تمام وقت مردن تو بیا تا که نمیرم ناکام
خانه ی قبر مرا با نظری روشن کن
رحم بر بی کسی ام موقع جان کندن کن
من پریشان تو ای پادشه عطشانم
تا دم مرگ عزادار غمت می مانم
عاقبت غصه ی جانسوز تو گیرد جانم
وقت شادی و عزا روضه ی تو می خوانم
بی کس و یار ترین شاه اباعبدالله
بوریا شد کفنت , آه , اباعبدالله
محمد حسین رحیمیان
ذکر خیر تو شد و فطرست اینجا آمد
نوکری گفت حسین , حال دلم جا آمد
باز هم بوی خوش تربت اعلی آمد رفت
باز در حق گرفتار محبت کردی
آمدم نه تو مرا سوی خودت آوردی
با وفا , مثل تو دور و بر من نیست کسی
بین مردم به خدا یاور من نیست کسی
غیر تو دلخوشی م من نیست
کسی غیر تو سایه ی بالا سر من نیست کسی
بسته ام گوشه ی از دامن لطف
تو دخیل فطرسم , آمده ام تا بشوم جبرائیل
تا ابد دور سرت ارض و سما می گردد
هر کجا حرف تو شد کرببلا می گردد
به خدا بیمه ی از هر چه بلا می گردد
آه , با یاد شما ذکر خدا می گردد
از جهنم بدن ت ایمن شد
رند آنست که در روضه ی تو مومن شد
به سر زلف تو خوب است گرفتار شدن
با تو دارند همه میل بدهکار شدن
من کجا و هوس نوکر دربار شدن
عشق یعنی سگ آقای وفا دار شدن
من همانم که مرید قمر علقمه ام
از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام
آن جماعت که درِ خانه ی تو پیر شدند
همه آن ها که به لطف تو نمک گیر شدند
مردمانی که سر سفره ی تو سیر شدند
همگی لایق خوشبختی تقدیر شدند
عاقبت با تو فقط ختم به خیر است
آقا سند مستندم راهب دیر است آقا
ای همه شورم و آرام و قرارم آقا
احتیاجی به کسی جز تو ندارم آقا
بی تو گمراه شوم , باش کنارم آقا
محرم راز منی, با تو ندارم آقا
نشده ثانیه ای نیزه , ز یادم ببری
از برادر به من ارباب تو نزدیک تری
انا سائل انا مدیون و غلام بن غلام
سال ها در همه جا از تو فقط بردم نام
ای درون مایه ی ضرب المثل سنگ
تمام وقت مردن تو بیا تا که نمیرم ناکام
خانه ی قبر مرا با نظری روشن کن
رحم بر بی کسی ام موقع جان کندن کن
من پریشان تو ای پادشه عطشانم
تا دم مرگ عزادار غمت می مانم
عاقبت غصه ی جانسوز تو گیرد جانم
وقت شادی و عزا روضه ی تو می خوانم
بی کس و یار ترین شاه اباعبدالله
بوریا شد کفنت , آه , اباعبدالله
محمد حسین رحیمیان
الا ای ماه شعبان! ماه احمد را تماشا کن
جمال بیمثال حیّ سرمد را تماشا کن
در اقطاع زمین خلد مخلّد را تماشا کن
محمّـد را محمّد را محمّد را تماشا کن
ولادت یافت با حُسن رسول الله، زیبایی
جمـال ماه لیلا را ببین با چشم زهرایی
مبارک باد بر ثارالله این جانِ حسین است این
ببوسیدش بخوانیدش که قرآن حسین است این
دُرِ دریای رحمت زیب دامان حسین است این
چراغ ماه، یا خورشید تابان حسین است این؟
شگفتـا در جمـال او جمـال کبریا بینم
حسن بینم علی بینم نبی بینم خدا بینم
امیرالمؤمنین جدّ و علی شـد نـام نیکـویش
صدای «یا علی» آید به گوش از تـار هر مویش
علی خصلت،علی هیبت،علی خلقش،علی خویش
عجـب نبْـوَد که بابـا بوسـه آرد بـر دو بازویش
علی ای نفْس پیغمبر! پیمبر بین، پیمبر بین
به روی دست لیلا حضرتِ عباسِ دیگر بین
خداوندا چه خوانم گر نخوانم روح ایمانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش
دهان و چشم و ابرو: کوثر و تطهیر و فرقانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش
وجـودش از وجـود رحمۀ للعالمیـن گوید
یقین دارم که صورتآفرینش آفرین گوید
سـزد تـا خاتـم پیغمبران گوید ثنای او
عجب نبْوَد اگر جبریل وحی آرد برای او
دوای درد جان اهل دل در خاک پای او
بهشـت روح ثـارالله حسـن دلربــای او
امیرالمؤمنین زهـرا پیمبر دوستش دارد
امام مجتبی همچون برادر دوستش دارد
قیامت قامتان بستند قامت بهر تعظیمش
هزاران بوذر و مقداد و سلمانند تسلیمش
سر و جان همه خوبان عالم باد تقدیمش
علـوم اوّلیــن و آخـرین محتاج تعلیمش
نبی را نورعین است این چراغ عالمین است این
حسینبنعلی را جان، علیبنالحسین است این
چـه قرآنـی که بـا قـرآن توانی کرد تفسیرش
چه خورشیدی که از خورشید دل برده است تصویرش
بـه هنگـام رجـز تکبیـر مـینازد بـه تکبیرش
شجاعت رنگ میبازد به پیش برق شمشیرش
«کرامت»خشتی از کویش«دعا»دائم دعاگویش
«ادب»خاک کف پایش،«شرف»ریگ ته جویش
الا ای خضرِ رحمت تشنهکامِ لعلِ لبهایت!
خجل گردیده زیبایی، ز شرم روی زیبایت
زیــارت نامــۀ زوار ثــارالله، سیمــایت
حسین ابن علی گردیده محو قد و بالایت
جـلال احمـد و آلـت، جمـال الله تمثالت
سر و جان خاک درگاهت، دل بابا به دنبالت
همانا گرد خورشید ولایت ماه یعنی تو
شهیدان فضیلت را چراغ راه یعنی تو
محمّد را تجلای جلال و جاه یعنی تو
ولــیالله فرزنــدِ ولــیالله یــعنی تو
تو روح عشق و ایمانی، تو ثارالله را جانی
تو هم دلبند توحیدی تو هم فرزند قرآنی
تو وجه اللّهی و از احمد مختار دل بردی
تو سیف اللّهی و از حیدر کرار دل بردی
تو از خون خدا در مکتب ایثار دل بردی
تو حتی از عدو در عرصۀ پیکار دل بردی
تو تـا صبـح قیامت نـور دادی خلق عالم را
تو از بار مضامین سبز کردی نخل «میثم» را
حاج غلامرضا سازگار
درباره این سایت